kataya
kataya

kataya

وای وای

زود مینویسم ده دقه دیگه تموم میشه : گریه : ساعت نه گرفتم خوابیدم تخم مرغ خوردم رفتم مدرسه...  مامانمگفت  میبرمت حجامت موبایلتو ببر منم گفتم نمیبرم گفت پس برو خونه ابجیت...  اه من نخوام حجامت کنم باید کیو ببینم؟  اه اه اه تمام مدت سعی کردم بهش فکر نکنم که روزم خراب نشه...  رفتم تا رفتم زنگ خورد دهع.  زنگ اول اجتماعی وقت نکردم فعالیت ها رو بنویسم درسم نخونده بودم سرگروهم امتحان نگرفت معرکه تر از این؟  اومدم بخونم خانم مرادی اومد گفت کتابتو ببند -سانسور از بس بد بود- خخخ ننم جمع کردم رفتم تو لونم خخخ اونجا هیچ کی پیدام نمیکنه بعد که بچه ها داشتن میرفتن خانم معصومی منو تو بلند گو صدا کرد بعد دید سر صف نیستم گفت نیومده؟؟ منم زود جالو پلاسمو جمع ککردم رفتم پیشش و فهمیدم چون نمرم با نفر اول کم بود منم میرم مرحله بعد معرکه ار از این؟؟؟  اگه فردا برنده شم انشای نماز میرم کشوری واااااای واییی کاش رفیقمم شرکت میکرد:((( خب بی خی دلم براش خیلی تنگ شده بود و یک بهونه شد بهش پیامک بدم. بعد خانم درس داد دوتا و پرسید...  من گوش نمیکردم رسما ولی حواسم بود. و فعالیت داشتم البته جز قلب کشیدن به طور مختلف خخخخ ... زنگ تفرخوابیدیم

ش توسکا بلند شدم رفتم پیش رفیق خودم لاله وای که از گوشه بدم میاد فقط ردیف وسط...  بعد کار اجیم و یل..  رو گرفتیم یکی در میون نوشتیم کپی نشه خخخخ بعد گفتیم چون خانم گفت از اینترنت ممکنه شبیه بشه خخخخ.  من خسته شدم از بس وایساده بودم کیفو گذاشتم رو میز یل..  زود نشستم که تند بنویسم بعد کیف افتاد گفتم بدرررررررک لاله مرد از خنده :/ خخخخ  بعد یک چی گفت  گفتم چاکریم:/ بعد من تموم کردم اون هنوز اولین داستان...  خانم ریاضی اومد باید من میرفتم دفتر هم پولمو میگرفتم هم رضایت نامه ازوقتی رتبه اوردم خانم مدیر خیلی باهام مهربون شده خیلیییی:/// ابجیم میگه نام مدرسشونو بردی بالا دیگه :// اهع...  بعد حوصلم سر رفت اخه درس مزخرف تر از دستگاه مختصات؟!  شروع کردم حرف زدن با لاله کمو بیش...  بعد به خاطر اینکه بگم حواسم به درسه هی ایراد میگرفتم مثلا وای باید مینوشت ایکس نوشت من غلط گرفتم توضیح نداد رفت بعدی گفتم چرا توضیح نمیدی:/// کلا هی ایراد میگرفتم بعد...  صدام کرد گفت خفه شو بلد نی :))) گفتم دلم نموخود:( خخخ بعد پری برگشت گفت حرف نزن:/ من میز دومم اون میز اول جلو گفتم تو از این جلو به اون ته با ریحانی پل ارتباط برقرارکردی اشکالی نداره حالا دو کلمه با لاله که مهم بود حرف زدم شد حرف نزنم:// (یک جمله بی ادبانه نوشته ولی پاک کرد :/) بعد کلا کل کل کردیم اخر ساکت شد لاله کیف کرد:// یک بزن قدش رفتیم و ادامه درس:/ اه بعد خود پری شروع کرد با من حرف زدن...  در مورد اسفند و...  خوب بود با اینکه کوتاه بود.اخلاق پری هم کمی باهام تغییر کرده...  مهم نی ولی اول سالو یادم نمیره :) خب وای پنج دقه تا بی نتی زنگ تفریح هم با توسکا رفتیم بعد یل.. اومد بعد صفری اضافه سد و درکل مرددددددرم از خنده زنگ اخرم انشا و من دیدم به جای نگارش فارسی بردم ماشالا لاله هم نیورده بود::://///// واا فقط  خدا رو شکر خانم نفهمید دید به روی خودش نیورد... میخواستم برم بگم بعد گفتم مث دفه پیش همه میزا رو میگرده بچه ها منو خفه میکنن... بعد خانم ادامه داستانو خوند وای رییس به فرانسویه نرسید حییییف گریه خخخ 

وای خانم چه استرسی داد...  بعد یک داستان دیگه گفت باز باید خودمون بنویسیم از زبون جغد نصفشو نشنیدم ولی خوب نوشتم خنده خخخ بعد با توسکا و صفری برگشتم بعد رفتم خونه اجیم زی زی هم بود بعد گفت میمونی یا بریم اول گفتم بمونیم بعد گفتم بریم من باید برای فردا خودمو اماد کنمو برگشتیم بعد ابجیم بگوووو به ابجیم نوشته ای که نوشتمو گفتم گفتم خوب نوشتم؟  گفت اره قشنگ بود...  تو همین که جریتشو داری بنویسی و برای دیگران بخونی خیلی خوبه همین جوریشم نوشته هات خوبه... رتبه میاری خخخخ  

بعد رسیدیم خونه  دم در یهو ابجی کوچیکن پرید جلوم دیدم دستش یک بچه گربه است واااااااای من عاشق گربه ام  گررررربه وایییی اصن یادم رفت ازش بپرسم اینجا چی کار میکنی که بعد جوابمو گرفتم داشت با رفقاش بازی میکردن:// وسط خیابون خخخ خب واااااای گربه هه اینقدر ناناز بود عکسشم تو موبایل ابجیمه بعدا میزارم زیر همین پست واااای بعد من گرفته بودمش یهو دوستش اومد گفت که تو بیشتر عاشقش شدی:/// بعد یهو همون موقع جیش کرد ناخواداگاه انداختمش رفتم بالا اییییییییییی ایییییییی ایییییییییییییی اییییییییییییی ایییییییی بعد نمیدونم لباسام نجس شد یا نه ولی انداختمشون شستم اییییییییییییییی ایییییییییییییییی ایی:/بعد من ولو شدم رو تخت و ماهی قرمز ابجی کوچیکه و ابجیم(مدرسه) رو دیدم اخه ابجی کوچیکه گذاشته بود.  بعد بگو یادم نمیاد:// یادم نمیاد بعدش چیکار کردیم ففط شام باقالی پلو بود بعد خوابیدیم 


الان که دارم اینو مینویسم 7:37 دقیقه است و من صبح نت پیدا کردم خخخ از بابام گرفتم و الان من باید برم مسابقه انشای نماز واااای و هنوز مشقامو ننوشتم اهع اهع گریه ینی شی!!!  برام دعا کنید 5 تا نظر دادید بعدا نگاه میکنم

شکسپیر

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

کش بازی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

هیچی..

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

پیچوندن مدرسه

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

رتبع اوردم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

هویت

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خاطرات تو

هیچی بد تر از این نمیشه که برگردم سر اهنگای سیروااااااااان ://///

برگای زرد
منو یاد تو میندازن
چه زود رسید پاییز بازم
اما اینبار تو مال من
نیستی
روزا دارن
آروم آروم سرد میشن
غروبا دلگیرترن
همه دنیا بهم میگن
نیستی
تو راحت از عشقم
گذشتی و بازم
من آرزوم اینه
برگردی پیشم
همیشه تو ذهنم
میمونی اما من
تو خاطرات تو
کم کم گم میشم
کم کم گم میشم

اون روزی که
خاطراتت از آرزوهات بیشتر بشه
اون روز دیگه
پیر شده قلب تو
واسه همیشه
تورو دیدن
زیر بارون با تو خندیدن
مثل یه خوابه واسه من
کاش بازم خواب تو ببینم

تو راحت از عشقم
گذشتی و بازم
من آرزوم اینه
برگردی پیشم
همیشه تو ذهنم
میمونی اما من
تو خاطرات تو
کم کم گم میشم

کم کم گم میشم
گم میشم گم میشم
کم کم گم میشم

عالیم مث یک دیونه

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دیروز معرکه

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

اینقدر خوشحالم که نمیدونم چیکار کنم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سلام

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

اخرین روز

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

حافظه قلب

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

):خوشحال و غمگین نوشت:)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.