یادم نمیاد عدد رو باز D:

داشتم اتاقمو مرتب میکردم به این نتیجه رسیدم که واقعا اون بلوز ها و لباس هایی که موقع خریدنشون با مامانم بحثم میشد که سبزه یا ابی واقعا سبزه! اره اعتراف میکنم من قبل گرافیک کور رنگی داشتم ابی رو سبز میدیدم سبزم ابی!  و چقدر لباسای سبز و ابیم زیاده! و البته قرمز که همش از ابجی بزرگه رسیده خخخخ.

داشتم مصنوعی گریه میکردم میگفتم نمیخاااااااااام :( مامانم برگشت گفت چیو نمیخوای؟ گفتم لاکامو پاک کنم :( پوکر نگام کرد گفت فک کردم میگی شوهر نمیخام :// بعدشم غم  نمیدونم چی چی گرفتم مامانم باز برگشت گفت داری فک میکنی؟ گفتم سر؟ گفت امروز! گفتم نه دارم لاکامو تماشا میکنم سیر شم :( هیچی دیگه ازم نا امید شد به معنای واقعی!

بار دوم که رفتم تجدید لاک کردم پیش زهرا (خخخخ) از بار اول که همشون رو ابی زدم خیلییی خوشگل تر شد واقعا دلم نمیاد پاکشون کنم :( هی میدیدمشون ذوق میکردم دایی هم هی مسخرم میکرد:/

اخرم اومده بم میگه اینجوری نشینیا اینجوری نگیا اینجور دستتو تکون ندیا! فلان بلتان:/ هی بهش میگفتم میدونم مییدونم! اخه داشت چیزای ساده ی زبان بدن رو بم میگفت :/ فک کنم دید دیگه خیلی بیخیالم دوباره شروع کرد:/مادره دیگه حرص میخوره به من چه!


خوب شد دیروز با زهرا حرف زدم. گفتم وسطش بغضم میگیره یا گریم! هیچی دیگه زهرا خندید گفت پاشو دستو صورتتو بشور گریه نداره که :/ چرا دااااااره خیلی هم داره:/ نمیدونم چرا هر دفه هم اینو گفتم هم بغض کردم هم طرف مقابلم گفت اینجوری نگو منظورت اینه که مثل بابا نباشه ؟ منم پوکر میشدم میگفتم اره :/  ولی فقط زهرا تونست قانعم کنه که بابا از این ور بوم افتاده تو از اونور بوم نیفت حالا این خواستگاره هیچ کلا اینجوری نمیشه یک زندگی مشترک داشت!  وگفت که اکثر این نسلیا  که این شکلی نیستن بابا اینا طرز تفکرشون قدیمیه دیگه :) ودیدم راست میگه :)


من برم لاکامو پاک کنم :(  میخواستم بگم همین قدر اهمیت داره واسم! از لاکم برام بی اهمیت تره! چون میدونم الان میان بعدش استرس میگیرم! خخخ میخواستم اینو بگم یادم نره!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.