kataya
kataya

kataya

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

یکشنبه تا سه شنبه

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

17 فروردین

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خانواده نشسته!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

اولین جمعه ی غم انگیز 98

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

قصه ی من و مامان بزرگ بزرگ!

 رفتم خونه ی بی بی بزرگ ینی خیلی بی بی بزرگیه دیگه:/ بی بی مامانم میشه فک کنم بعد الزایمر داره گذشته رو یادشه ولی کوتاه مدتش ...

 بعد ابجیام نبودند  هی میپرسید هر سه تا خواهرات عروسی کردند؟

 میگفتم نه یکی شون 

میگفت پس چرا نیومدن

 میگفتم با بابام رفتن

 گفت چند ساله ازدوج کرده

 گفتم نمیدونم! 

گفت بچه دار نشد؟ 

میگفتم نه

 بعد میگفت الله کریم و یک خاطره از مادر بزرگ و دایی بزرگم میگفت.  بعد میپرسید خونتون دوره؟ میگفتم تقریبا! بعد هم یک سکوت عجیب و قضیه سیده شدنش رو میگفت:) فک کنم این روال حدود 10 بار تکرار شد شاید بیشتر! 

مامانم و عمه هم اونور دارن با هم حرف میزنن منو با مامان بزرگ بزرگ ول کردن! 

بعد اومدم شیرنی بخورم یهو گفت نه نخور! من موندم بعد فهمیدم دارم با چپ میخورم( از نظر من خیلی خرافاتیه خب ولی مادر بزرگ بزرگ دیگه!) هیچی اومدم با دست راست بخورم تیکه هاش ریخت زمین نفهمیدم اول بعد گفت جمع کن له میشه نمیدونم یک چرت و پرت دیگه بعد گفت یک روز با دست چپ غذا بخوری 40 روز برکت میره!!

 اه! اینو بگم که اول اولش من بی قراری پا دارم پاهام داشت تکون میدادم میگفت تکون نده نمیدونم چی میشه... بعد اخر سر هم به ناخونام گیر داد گفت بلنده اب نمیره زیرش وضوت باطل میشه خدای نکرده نمازتم باطل میشه:/ بعد اخر سر داشتیم خدافظی میکردیم گفت چرا عبا نپوشیده این چیه خیلی زشته(چادر ملی پوشیده بودم) حالا با همین لحن تندی که نوشتم نگفتا ولی خب بعد من تو دلم گفتم من میخام چادرو بکنم بعد الان برم چادر عبا به اون سنگینی بپوشم؟! 

هیچی دیگه خوبه چادرمو نکنده بودم از شلوار همه چی ایراد میگرفت دیگه:) در کل خوش گذشت  

بعد هم کارت پستالمو تموم کردم و خرسم هنوز مونده خیلی سخته خدایی



عکس کارت پستالم که تمومش کردم ساعت نه شبه 


صفحه ی اول ننه سرماست بعد داخلش متنه اخرش عمو نوروزه :)) 

14 و فرودرین

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

13 فروردین

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

11 و 12 فروردین

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

فیلم و فیلم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

عید و تکالیفش://

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خواب

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خواب های مزاحم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.