kataya
kataya

kataya

روز خوب

روز خیلی خوب بود :) خیلی خیلی خیلی خوبی بود. صبح سیرخواب بلند شدم! ساعت 8 بعد فکر کردم شبه! خیلی عجیب بود کلا. بابام نبود رفته بود نرسیدم بهش خدافظی کنم. رقیه هم نبود. زینب هم نبود من و مامان بودم که مامانمم همش یا خواب بود یا من خواب بودم. یک روز ارووووووووم :) یک روز بدون هییییچ اتفاقی! مدرسه هم نداشتم! واقعا نیاز داشتم به همچین روزی.

با صدیقه هم حرف زدم. این واقعا ارومم کرد. 

اصن اینقدر امروز خوب بود با حسای خوب که نشستم با علاقه مداد رنگیمو تموم کردم البته هنوز مونده فردا کلا باید بشینم سرش تا تموم شه بتونم نمرمو بگیرم. تاحالا اینقدر از مدادرنگی لذت نبرده بودم.

یادم رفته بود حس خوب چه رنگیه. 

ارزو به دلم داشت میموند که بیام بگم امروز خیلی خوب بود!

ناهار هم کباب خوردم شام هم تن ماهی. 

نظرات 3 + ارسال نظر
شاهین دوشنبه 20 خرداد 1398 ساعت 00:12 http://ascannerdarkly.blogsky.com

همچین هم که میگفتی خاص نیستی:))
با توصیف هایی که کردی :)))
حرف زدن ادمو اروم میکنه، اصلا کاربرد اصلیش هم همینه...

مریم دوشنبه 20 خرداد 1398 ساعت 00:29 http://myweb123.blogsky.com

به به :) خدا زیاد کنه از این روزا

مرسی

سارا سه‌شنبه 21 خرداد 1398 ساعت 00:08 http://sara-and-dad.blogsky.com

چه خوب..

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.