kataya
kataya

kataya

شنبه ای با یک عالمه حس خوب

صبح اصن با اینکه تا دیر وقت بیدار بودم و مداد رنگی کار میکردم ولی صبح راحت و سر حال بلند شدم . یک حس عجیبی داشتم و پر از انرژی بودم هیچ دلیلی برای بدی وجود نداشت؟ مجبور شدم با رقیه ببرم و بابام نذاشت اش ببرم رقیه هم حرص ادمو در میاره همیشه زود میره مدرسه انگار حالا کارت صد افرین میدن بابا دو دقه بیشتر بخاب:/ از هم جدا شدیم! به من چه ! والا من هی سرش حرص بخورم سرم غر بزنه تند تر؟ داشتم لذتمو میبردم من:/

زنگ اول دینی بچه ها شروع کردند با بحث کردند و من نمیدونم چرا باید اولین درس هفته با همچین درسی شروع شه! مثل همیشه از هر کلاس حداقل یک رب نیم ساعت اضافه اومد و من خودکارمو تموم کردند بچه ها اعصابشون از من از خودکاره تخمی تر شده واقعا نمیدونم چرا تموم نمیشه! با این حال پیشونیشو زدم و با یک چشمش ریدم تو چشم راستش اصلا شبیه چشم چپش نشد حالا باید چشم چپشو شبیه چشم خراب بکنم! 

زنگ دوم زبان سوم هم جغرافی داوطلبی رفتم خیلی زیاد بود و نخونده بودم تو کلاس تو فرصت یک نگاه انداختم همه رو خوندم دیدم خیلی اسونه البته جز یک سوال همه رو بلد بودم اون یک سوالم وقتی رفتم داوطلبی متوجه شدم و خدا خدا کردم از من اون سوالو نپرسه که نپرسید و 20 گرفتم.

برگشتم خونه حوصله ی مداد رنگی رو نداشتم و مامان خوابید منم ناهار خوردم و از اونجایی که بابا با کامپیوتر کار داشت و نمیتونستم بشینم کار کنم منم خوابیدم و اول بیدار شدم سردرد داشتم و پاشدم اماده شدم رفتم هاپکیدو

استاد تولدش بود و بچه ها به من نگفته بودند شیرینی خوردیم و خندیدیم استاد نارنجی مو بست گفت سبزتو هفته ی دیگه یا یک ماه دیگه میبندم! خیلی فاصلش ولی خب بهتر از 4 ماهه! نه؟ البته اول گفت یک ماه بعد گفت یک هفته دیگه! یک هفته دیگه رو که مطمئنم نمیبنده ولی فک کنم قبل مهرمضون من سبزمو بستم:) نمن مبارزه نکردم و استاد باهام دفاع شخصی کار کرد از زرد به نارنجی رو کامل بهم گفت و چند حرکت بود به من یاد نداده بود ولی نگفتم اونارم نگفتم:) دوتا از حرکت های روی شانه رو بم گفته بود قبلا. خب خداروشکر نارنجیمم تموم شد از از الان میخام ازش خاهش کنم دوتا دوتا سبزا رو بگه زهرا دوست رقیه سبزشو بست اون یک ماه دیرتر از من اومدا:) ببین سه ماه نرفتم باهم بودیم ولی تو حرکات چون مثلا سه تا عقب بود من جلو جلو بهش میگفتم بهم رسید باهم همیشه تمرین میکردیم دفاع شخصی.

روز خوبی بود و باز مامانم رفت خونه ی بی بی شاید بگید چه خبره اینقدر میریم خونه ی بی بی باید بگم که خاله ی مامانم ینی خواهر بی بی فوت کرده :/ خیلی وقته ولی هنوز هی مهمون میاد براشون:// 

الانم میشینم گردن و لباسش رو تموم میکنم اگه وقت شد که میشه صورتشم میزنم 

راستی متوجه یک امکان شدم به اسم لایک:/ دیده بودمش ولی تو وبلاگم هر چی میرم نمیبینم قسمت لایکو!! شما چجوری لایک میکنید؟ میشه به منم بگید اون کسی که داره لایک میکنه؟؟

مرسی

فعلا

نظرات 1 + ارسال نظر
حمیرا شنبه 24 فروردین 1398 ساعت 22:48

میزنم رو لایک.

اخه لایکه کجاست که میزنی روش؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.