kataya
kataya

kataya

11

از صبح چهار تا پست نصف کاره نوشتم که همشونم معلوم نی چی نوشتم! هوم! 

هیچی همینقدر بگم که لجم گرفته. اصنشم تصمیم دارم کل تابستون برم بکپم اون ته اتاقم بیرونم نیام! حتی مرتبشم نمیکنم! تو همون کثافت لای وسایلا و کتابا و لباسا و.. زندگی میکنم! خاستگاره هم اومدبا همون وضع باهاش حرف میزنم! بزار بیاد ببینه اومده خواستگاریه کی! عاره من همینم  شلوغ شلوغ! اصنشم تصمیم ندارم مرتب کنم و نه مرتب شم! اصنشم من نمیخام ازدواج کنم اقا نمیخاااااام! حتی تصمیم دارم هم بپرونمش مامان! اتاقم شبیه اتاق هاول شایدم بدتره! تنها فرقش نه جاذابه نه رنگی رنگی!

اصنشم با مامانم قهرم تا اطلاع ثانوی هم باش حرف نمیزنم! خوبه از برنامه بیرون رفتنمم خبر داره! میدونه فردا با دایی قرار دارم پس فردا هم با سارا پس اون قردا هم با زهرا! نمیدونم ولی دلم میخواد به سارا بگم نمیام :( نمیودنم دلم میخاد بمر ولی نمیخام برم! نمیدونم اه اه اه

 پول تو جیبی گرفتم یک ساعت نشده رفتم خرج کردم شیرینی خریدم :( هیع 8 تومن موند :( هیع. همین که اون 50 تومنیه خرج نشد خیلیه! باید تا اخر تابستون که پولمو میده این پنجاه تومنیه ته کیفم بمونه! دارم حس میکنم کل زندگیم بی پول بودم و کل اتفاقاتی که نکردم به خاطر بی پولیه! حالا انگار چقدر هم سن دارم! یک پول قرض دادیا! جوگیر:/

برگشتم خونه رفتیم با مامان اب طالبی بستنی طالبی خوردم :( دفه پیش اب توت فرنگی بستنی توت فرنگی خوردم. دفه بعد هم اب طالبی بستنی توت فرنگی میخورم:/ خخخ اصن از ویتامینه و اینا خوشم نمیاد :( از چیزای سرد خوشم نمیاد 

بعدش هم رفتیم خونه ی زن دایی سرورو و دیدیدم و اوردیمش خونمون. ( باز سانسور کردی یادت باشه- اره یادت باشه کوثر :/ حال به هم زن)

برگشتم به بابام شیرینی تعارف کردم گفت الان دارو هامو خوردم الان نه :/ هیع. بعد که برگشت خونه دوباره بهش تعارف کردم گفتم بوسم کن بهم بگو مبارکه و... بعد بوسم کرد بعد اومده صدام میکنه جلوی مامان بهم میگه که چی گفتی بهم الان؟ فکر کردم گفتم نمیدونم! گفتی فلان گفتم بوسم کن بهم بگو مبارکه و فلتان و بهمان! بعد مامانم میگه اوووووو! :/ نمیدونستم اینقدر تعجب کنن! یا حتی بابام اینقدر خوشحال شه! نمیدونم چرا این حرفو زدم! ولی حتی وقتی بوسمم کرد ادا اصول در نیاوردم و بوسشو پاک نکردم. بعد از اینکه **** خر بوسم کرد نذاشتم بابام بوسم کنه. من رو بوس حساس بودم حساس تر هم شدم! یکی به بابام بگه زیاد خوشحال نشه از فردا همون قراره! نه اون نه هیچ مرد دیگه ای حق نداره بوسم کنه! البته خودم حق دارم هر کسی که دلم میخواد رو ببوسم :)

اصن میدونی من از ادما بدم میاد! حوصله شونو ندارم! حوصله انالیز کردن و تحلیل کردن رفتارشون. حوصله گوش کردن به حرفاشون. حوصله تطابق دادن این دوتا باهم. حوصله هر چیزی که به این موجود دوپای بی سر ربط داره رو   ندارم! ندارم! حالا یکی رو بنشونم جلوی خودم که مرده و به حرفاش گوش کنم تا شاید مهم ترین فرد زندگیم بشه! مگه مغز خر خوردم؟ اوم پس اینم میزارم تو مهریه ام باید اول یک پاچه خر بده بخورم تا بله بگم! ( از کله پاچه متنفرم)

هرچند تنفر از ادما دقیقا مخالف هدفمه! ولی متنفرم! از هدف و رویامم اصلا متنفرم! از خودم و این دنیا هم متنفرم! از همتون متنفرررررررررم.


هرجوری فکر میکنم قبل از اون که اون پسرک بیاد باید اول حرفامو به یکی بگم! چون نگم قطعا اون وسط میزنم زیر گریه! اگه بگم شاید بغضم تو گلوم بمونه! شایدم بغض نکنم! چون دیگه عقده ای نی!

نظرات 3 + ارسال نظر
شاهین یکشنبه 26 خرداد 1398 ساعت 13:21 http://ascannerdarkly.blogsky.com

چه حرفایی؟ به کی؟

به خواستگاره

شاهین یکشنبه 26 خرداد 1398 ساعت 13:26 http://ascannerdarkly.blogsky.com

از چی عقده داری مگه؟
پسره رو دوست داری؟

از اینکه این حرفارو به زبون بیارم
نه بابا تاحالا ندیدمش.

شاهین یکشنبه 26 خرداد 1398 ساعت 21:08 http://ascannerdarkly.blogsky.com

تمام ذهنیتی که ازش داری اینه که خواستگاره؟!
یه عکسی یه دیدار کوتاهی...
کلا وب برای چرت و پرت نوشتنه، چرت و پرت هایی که نمیتونیم تو زندگی واقعی بگیم رو تو وب مینویسیم.

اوهوم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.