kataya
kataya

kataya

13

 از خواب ناز بلند شدم. به اتوبوس نه و دو دقه ای نرسدیم با ده دقیقه ایه رفتم! چون اتوبوس دیرکرد فقط کتابای کتابخونه رو دادم رفتم مدرسه ی سارا نا نداشتم اون همه کتاب رو حمل کنم واقعا سنگین بودند. توی خیابون روبه روی مدرسه قبلی مهشید رو دیدم باهاش سلام و احوال پرسی کردیم بعد گفت همه رفتن! همین شد ترسیدم تا خود مدرسه بدو رفتم! بعد بازم چند تا بچه مدرسه ای دیدم. خیلیا تو پارک نشسته بودند. رفتم تو مدرسه هییییییییییچکی نبود! دوتا دختر جلوی در مدرسه نشسته بودند! بعد من رفتم داخل گفتم شاید سارا رو ببینم نبود رفتم اب خوردم اومدم بیرون گفتم شاید رفته ایستگاه رفتم تا خود 10:19 دقیقه اونجا نشستم:( دیگه ناامید شدم برگشتم خونه. به مامانم گفتم گفت همین که قرار میشه یا ینی قرار به هم ریخته! بعد الان دقیقا دودقه پیش زنگ زد اون تو مدرسه منتظرم موند. نمیدونم شاید باید تو مدرسه بیشتر میموندم شاید باید بیشتر میگشتم. من تا دیدم همه رفتن گفتم زود برم تا به  سارا برسم اگه تازه رفته :( ولی اصلا سارا رو ندیدم. شاید همون دوتا دختر که جلوی درمدرسه نشسته بودند و سرسری نگاشون کردم سارا و  دوستش بودند! ینی سارارم نشناختم؟ 

نمیدونم درکل نه همو دیدیم نه بستنی خوردیم نه باهم بودیم :(  

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.