kataya
kataya

kataya

18

واقعا نیاز دارم یکی پیشم باشه. یکی یزنه تو گوشم بگه بسه دیگه هرچقدر خر بازی دراوردی. بزنه توگوشم بگه به خودت بیا. بزنه تو گوشم بگه ببین همه ی این حسا مهم نی. الانه که اذیتت میکنه بزرگ میشی یادت میره! بزرگ میشی بهشون میخندی! که سر چه چیز مسخره ای داشتی عذاب میکشیدی


ولی دارم میکشم و هیچکی نمیفهمه:((


دلم میخواد برم بشینم اونجا و همینجور به پایین زل بزنم . ولی جرئت ندارم. جرئت بیرون رفتن بدون خبر. 


من همونیم که بیخبر اون کارارو کرد؟ هنوز که هنوزه مامانش نمیدونه؟ چت شده کوثر پاشو برو بیرون! چرا اینقدر به حرفشون خودتو مقید کردی؟ پاشو برو کتابخونه یک کتاب پس بده بعد مثل همیشه سوار اتوبوس شو هرجا ککه بردت بردت!  مثل اون روز که گم شدی تا خود غروب برگشتی مامان فشت داد گفت دیگه هیچوقت نمیزاره بره بیرون ولی. گذاشت!  شایدم نذاشت! چون الان نمیزاره هیچ جا برم! 



حالم خوب نی اصلا خوب نی و اینم مهم نی چون شبا میزنه به سرم.  فقط میخام از شر این حسا راحت شم همین. همین همین توقع زیادیه؟ 



دلم میخاد اهنگ شروینو بزارم ولی زورم میاد حیف که حذف شد 

نظرات 19 + ارسال نظر
شاهین جمعه 31 خرداد 1398 ساعت 02:02 http://ascannerdarkly.blogsky.com

چرا انقدر خودتو اذیت میکنی؟ عادی زندگی کن،

عادی زندگی کردن چجوریه هاااا؟ هاااا؟

شاهین جمعه 31 خرداد 1398 ساعت 02:03 http://ascannerdarkly.blogsky.com

بگو چته شاید تونستم بهت کمک کنم

تونستی از من حرف بکشی و بفهمی چمه باید جایزه نوبل بهت بدن!

شاهین جمعه 31 خرداد 1398 ساعت 02:06 http://ascannerdarkly.blogsky.com

چرا منو میزنی:)
با ارامش، چرا با فکر کردن به چیزای چرت و پرت ذهنتو درگیر میکنی

نمیدونم ببخشید.
چون همین چیزای چرت ارومم میکنم که ندارمشون

سارا جمعه 31 خرداد 1398 ساعت 02:11 http://sara-and-dad.blog.ir/

حق داری کاتا می فهممت..می فهمم :(
الان منم بهش دچارم...مثل تو دقیقا :(

چی بگم!

شاهین جمعه 31 خرداد 1398 ساعت 02:15 http://ascannerdarkly.blogsky.com

بگو خودتو خالی کن
چرا خودتو عذاب میدی؟
کسی رو دوست داری؟

چرا همش فکر میکنید ادم حتما باید کسی رو دوست داشته باشه:/ خیای چیزا هست از حس دوست داشتن و عشق عذاب اور تره به نظرم. شایدم علت این حسمم اینه که دوسش دارم شاید وضعیت قدیمو دوست دارم نمیدونم!
من یکی رو فقط دوست دارم اونم دختره:) اونم دارمش هرچند دوره ازم

سارا جمعه 31 خرداد 1398 ساعت 02:16 http://sara-and-dad.blog.ir/

آقا شاهین چیزایی که کاتا میگه چرت نیست....وقتی جای اون نبودید و نمی تونید درکش کنید نگید چرت میگه...

:)

شاهین جمعه 31 خرداد 1398 ساعت 02:18 http://ascannerdarkly.blogsky.com

چی نداری؟
هر چی دلت میخواد بگو، حداقل خودتو خالی کن
اینجور خودخوری کردن افسردت میکنه،

هزار بار این حرفاروشنیدم. فایده نداره نمیتونم حرف بزنم.

شاهین جمعه 31 خرداد 1398 ساعت 02:25 http://ascannerdarkly.blogsky.com

میدونم خیلی چیزا هست، منم خیلی دوست دارم به گذشته برگردم و همیشه میخوام مثل قدیم باشم...
وضعیت قدیمت دیگه گذشته و اگه تو فکر قدیم بمونی حال و اینده رو هم از دست میدی...

قدیمم خیلی به ایندم بستگی داره. خیلی مخصوصا الان که دوباره برگشتیم سر خط با این تغییر که همه چی عوض شده همه چی اگه اون موقع صد کیلومتر جلو بودم الان اینقدر شرایطشو سخت کردن که پنج کیلومتر هم جلوتر نمیتونم برم. پنج روزه منتظرم میدونم انلاین شده ولی چیزی نمیگن نمیگن چون از من توقع فعالیت دارن فعالیت هم ینی برگشتن به گذشته ولی کدوم گذشته وقتی هیچی مثل قدیم نی وقتی باید صدبرابر بدویم تا برسم دوباره به پست قبلیم؟

سارا جمعه 31 خرداد 1398 ساعت 02:27 http://sara-and-dad.blog.ir/

گفته ...شما نشنیدید و نخوندید دلیل نمیشه نگفته....معلومه حتی پستاشو کامل و دقیق نمی خونید.
همدردی نیازی نیست وقتی حتی..
کاتا معذرت می خوام....

وقتی حتی چی
خخخ دعوای سه جانبه شد بدبخت شاهین اومد ثواب کنه الان کباب میشه

شاهین جمعه 31 خرداد 1398 ساعت 02:28 http://ascannerdarkly.blogsky.com

ببین نه تو منو میشناسی و نه من تورو، شاید اینطوری راحت تر بتونی حرف بزنی.
من روزای بدی رو گذروندم و الان از شرشون راحت شدم،

من مشکلم شناس و ناشناس می که یک بار سعی کردم با شناس حرف بزنم و دوبار هم با ناشناس حرف زدم. ولی همیشه به چیزای فرعی کشیده شد. کشیده میشه چون خییییلی گستردس.
نمیدونم چه روزایی رو گذروندی ولی میتونم بگم با مال من فرق داره نمیدونم تو این زمین چند نفر تو دنیا همچین چیزی رو تجربه میکنن امیدوارم تعدادش کم باشه. هرچند میدونم کم نیست
فقط وقتی میتونم حرف بزنم که مجبور شده باشم. اونم زور زور کتک و اینا نه قبلا تو یک پست مفصل در مورد حرف زدن نوشته بودم حوصله ندارم یاز بگم وقتی میدونم نمیتونم حرف بزنم و اخرم توهم میری

مریم جمعه 31 خرداد 1398 ساعت 02:32 http://myweb123.blogsky.com

برو بیرون ولی شب نه بیا از صبح شروع کن
صبحا برو پیاده روی . یک گوشی چیزی جور کن باخودت ببر که نگران نشن
اگ خودت میدونی در صورت بروز هرگونه مزاحمت . زورگیری. دزدی . متلک. گم شدن یا هرچی میتونی از پس خودت بربیای پس برو بیرون اما مراقب خودت باش.
مثلا من به شخصه در صورت بروز هر گونه از مشکلات بالا هیچ غلطی نمیتونم بکنم و ناکار میشم یا خودخوری میکنم مثلا اگر کسی متلک بگه بخاطر همین گوشه نشینی اختیار کردم :(

میتونم مراقبت کنم یک ساله دفاع شخصی ندارم میرم که اخر هیچی یه هیچی!
الان یا این بحثی شد حتما یک روزی که خوابن پا میشم میرم میرم هرجا دلم خواست بعدشم یک نون میگیرم برمیگردم و گفتن کجا رفتی میگم همه جاااا چیه اینم نمیخوایی بزارید برم؟ حق ندارم دو دقه تنها باشم؟

مریم جمعه 31 خرداد 1398 ساعت 02:37 http://myweb123.blogsky.com

اونی کع دوسش داری منم نه؟!

خیلی اعتماد به نفس داری.
تورم دوست دارم اگه نداشتم نمیخوندمت
ولی نه تو نیستی

شاهین جمعه 31 خرداد 1398 ساعت 02:42 http://ascannerdarkly.blogsky.com

روزای بد همشون مثل هم هستن، ادم دوست داره چشماشو ببنده و وقتی باز میکنه هیچ اثری از روزای تاریک نباشه و چیزی یادش نیاذ.
چرا داری با خودت اینکارو میکنی؟
باید حرف بزنیروگرنه روزایی که باید خوشحال باشی رو غرق در حس ها و فکر میگذرونی
چیو تجربه کردی؟

ولی تموم شدن همشون یک جور نی. من فقط وقتی میتونم حرف بزنم مجبور شده باشم. مجبور بشم و اون فرد هم کارش این باشه. من وقتی از اون مشاورا هم ضربه خوردم چرا باید یک مسئله مهم تر از اونا رو پیش یک عادمی که نمیدونم چند درصد ممکنه کمکم کنه بازگو کنم؟ که فقط خالی شم؟ خالی شدن یه چه درد میخوره وقتی هموز مسئله بازخ ادم دوباره پر میشه؟ من فقط میخام تموم شه تموم شه نمیکشم به خدا نمیکشم دیگه چجوری تموم شه وقتی هیچیییی موضوع دست من نی؟

مریم جمعه 31 خرداد 1398 ساعت 02:47 http://myweb123.blogsky.com

اعتماد بنفس که چیز بدی نیس . ولی خب کامنتم شوخی بود ربطی به اعتماد بنفس نداش :|

مگه گفتم بده؟ ببخشید اگه بد برداشت کردی.
نمیدونم الان همه چی رو جدی میگیرم دوهزاریم خیلی خیلی خیلی کجه!

شاهین جمعه 31 خرداد 1398 ساعت 02:59 http://ascannerdarkly.blogsky.com

حالا بازگو کردی و من نتونستم کمکت کنم ضرر میکنی؟
شایدم خودت نمیخوای مشکلت حل بشه.

اره ضرر میکنم وقتی از هر دفه که حرف زدم یا خواستم حرف بزنم یکی بم ضربه زد. از کجا معلوم بعدا شما هم؟ بحث شما نی بحث اینه که نمیخام و نمیتونم دیگه به کسی اعتماد کنم. وقتی هم مجبور شده باشم دیگه بحث اعتماد جلو نیست
میخام. ولی دیگه حاضر به ریسک کردن نیستم. جز اینکه مجبور, شده باشم. این جبر هم فقط یک جور بوجود میاد که تا وقتی دوباره نتونم برم بیرون هیچ چیز حل نمیشه

شاهین جمعه 31 خرداد 1398 ساعت 03:13 http://ascannerdarkly.blogsky.com

اخه من که نه شما رو دیدم و نه میشناسم چطوری بهتون میخوام ضربه بزنم؟
من که تایید شدن کامنتم دست شماست دقیقا چطوری میخوام از اعتمادت سو استفاده کنم.
چطوری مجبور میشی که بگی؟
ببین من ننها دلیلی که نصف شب دارم کامنت میزارم اینه که ممیخوام بهت کمک کنم.

نمیدونم.
با خودکشی

شاهین جمعه 31 خرداد 1398 ساعت 03:24 http://ascannerdarkly.blogsky.com

خودکشی؟!
انقدر اینکار بنظرت راحته؟
حیف جوونیت نیست؟
ادم باید تا زندس زندگی کنه.
لعنتی چی شده که به این فکر افتادی؟

تاحالا انجامش دادم. ولی نه به شکلی که مجبور بشم حرف بزنم و نه به شکلی که حتی باعث مرگم بشه. که به قول مامانم خود ازاری:/ اگه تاحالا اینکارارو تونستم پس شدیدترش که باعث مرگم بشه یا باعث حرف زدنم رو هم میتونم. حیف جونیم که اینجوری بگذره

حمیرا جمعه 31 خرداد 1398 ساعت 12:03

تو گوشت نه، چون ممکنه پرده ی گوشت آسیب ببینه. پس گردنی خطرش کمتره.

هخخخ تا کحا میره ! تو فقط بزن!

Mohammad شنبه 1 تیر 1398 ساعت 00:44 http://eshghamfaezeh.blogsky.com

بعضی وقتا حرف نزدن خودش میتونه بهتر باشه ...

و اینکه بی خبر گذاشتن هر موجود زنده ای کار خیلی نادرستیه البته شاید به آدمش بستگی داشته باشه ولی شاید خیلیا از اینکه یه نفر از خونوادشون یا هر کسی بی خبر بذاره بره نمی ارزه به دلهره ای که اطرافیانش میکشن حتی زمان خیلی کوتاهی باشه...

بی خبر نزاشتم! فقط کل واقعیت رو نگفتم! اون روز هم گم شدم! راه خونه رو گم کردم و نمیدونستم الان شرقم غربم و چقدر تا خونه فاصله دارم که جلوتر برم یا نرم! همینجوری دور خودم میچرخیدم چون فکر میکردم از این راه برمیگردم خونه که متوجه شدم نه خیر! خیلی هم خوش گذشت بهم خیلی جاهای جدیدی رو دیدم. خیلی خوش گذشت بهم! خیلییی خوش گذشت بهم :)

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.