kataya
kataya

kataya

8


کتابای کتابخونه دارن جریمه میخورن (گریه) نا ندارم ببرمشون زورم میاد. ایندفه بقیه قسمتای آذرک رو نمیگیرم میخام تو کفش بمونم :// 

خوابم نمیبرد دیشب باز سرم داشت منفجر میشد رفتم پیش مامان زینب بلند شد با پتو و متکاش اومد گرفت خوابید دیدم عه اینجوریاس؟ منم بغلم مامانم خوابیدم :) یک تونستم خوب بخوابم که نگو:))

میخام کتاب چگونه کمتر کار کنیم رو بخونم. 

متوجه شدم هیچی نزدم فقط موقع پریودی بود پریودی! یکی به من بگه مگه امروز چندمه که من پریود شدم:((

موبایلم عین خودم پریود شده هه از دیروز ندیدمش. فک کنم باز موبایلمو گم کردم. وقتی به اینترنت وصل نمیشه به هیچ دردی نمیخوره ینی!

سایت هم پریود شده! هروقت میرم عکسارو اپلود کنم خطای 403 میده 

کل دنیا پریود شده! به هم ریخته همه چی چرا!

میخام به دایی بگم درسته غر زدم که این دکتر استرنج چیه  برام گذاشتی ولی حق باتوئه رو بازیگرش کراااش دارم کراش! نمیخاستم کم بیارم که تو میدونی  گفتم فیلم زشتیه :) بیا بقیه همون دکتر استرنج رو ببینیم بیخیال انیمه شیم!

والا از وقتی که گفتم بیا انیمه ببینیم همش نمیتونم برم:///

عااااا خیلی خوبه دکتر استرنج مثل شرلوک :// من قبلا یک شرلوکی دیده بودم که قدیمی بود خیلی از شرلوک بدم اومده بود بعد لادن که گفت شرلوک ببین اصن عاشق این بازیگره شدم :((( اصن خود شرلووووووک جدا! بازیگره جدا.

پسرک

مامانم اومده حرف میزنه میگه ارم متعصبی نیست خشک مذهبی ای نی.  اینو از اینکه با دانشگاه مخالف بود و گفتیم الان میزارن میرن و قراره بیاد هم میشه فهمید! سید باش حرف زده که این فلانه بلتانه و اینا و مامانم با سید. 

ولی من یکی از فانتزیام همیشه این بود که با شریک زندگیم برم سینما! بعد این نمیخاد با من بیاد؟! بعد برگشتم به مامانم گفتم ینی نمیخاد تلوزیون بخرهه؟ هه؟ گفت نمیدونم میخای ازش بپرس:/ دهه من تلوزیون به جونم بستستااااا!! من بدون تلوزویون خل میشم همین شکلی شاید بدتر از الان که رد دادم!!

به خود مامانم گفتم که سه تا ملاکی که از بقیه برام شدیدا مهم تره سه چیزه. حریم شخصیم. اعتقادات. کار و پول حلال! 

اعتقادات برام مهمه همینقدر که با خدا باشه و واجبات رو انجام بده! من خودم همین شکلم. ینی نماز روزشو بگیره خمس و حلال و حروم  حق الناس و ... حالیش باشه کافیه  به نظرم چادر یکی از ایناس که مستحب هم نیست الکی زور کردن. من نمیخام چادر بپوشم ولی حجاب واجبه چه کنم! همینم مونده بیام رو حرف خدا حرف بزنم! هر چقدر هم بخوام خدارو انکار کنم نمیشه :) نمیشههه خب هستش چه کارت کنم خدا هستی! اون بالا نشستی به عادم زور میکنی خوشت میادا.

این از این اینکه شغلش چی باشه برام مهم نی فقط برام مهمه که حلال باشه حلال! حالا میخوای حوزه بخونی لباس تنت باشه یا میخوای هنری باشی. تنها چیزی که برام مهمه حلاله حلال! واقعا هیچ تعصب و تنفری از هیچ صنف شغلی ندارم. به نظرم همین ادما حرام خوری که توی همه ی صنفا هم هستم از اون عمامه پوش گرفته تا هر چیزی که یک صنف رو خراب میکنه. این ادمای بی شعور دورو هم همه جا هستن همه جا! 

ولی شغل طرف خیلی به اعتقاداتش وابستس.

و سومین چیز حریم خصوصی! خیلی چیزا از نظرم من بعد ازدواج هم تو حریم خصوصی میمونن! و خیلی جالبه که زن حق نداره دخالت کنه ولی مرده به خودش اجازه ی دخالت میده! چون زنه رو مال خودش میدونه! 

یکیش مثلا دانشگاه رفتنه. دانشگاه رفتن من به خودم برمیگرده حریم خصوصی منه. این که بخوام برم یا نرم به خودم مربوطه. درسته یکم به شریک زندگیم برمیگرده مثلا شاید الان زمان مناسبی نباشه مثلا شرایط وخیم باشه پول نباشه فلان نباشه ال باشه نباشه. ولی بیس مسئله به خودم برمیگرده و خودمم که باید برای خودم تصمیم بگیرم و تو حق نداری برا من زور کنی که درس نخونم! 

همین که اصلا بیس کار اومدن میگن نمیخان دختر دانشگاه بره نگاهم نسبت بهش منفی شد. حالا میخاد الان کنار اومده باشه که دانشگاه بره. هنوز زمزمه ی اتفاقات دیگران برام تو گوشمن که پسره یک هفته نشده زده زیر قول و قرارش نزاشته دختره بره درس بخونه! و...

یکی که همین اول کاری به خودش اجازه داده تو حریم خصوصی دخالت کنه بعدا میخاد دخالت نکنه؟ یا به همین سادگی که الان موافقت کردن با دانشگاه رفتن یهو به همین سادگی عوض نکنه؟

نمیدونم شایدم باید دخالت کنه! نمیدونم ولی از نظر من نباید دخالت کنه اگه قراره دخالت کنه برن دختری رو بگین که این براش مهم نی من برام مهمه و دوست ندارم کسی دخالت کنه. نه ولی نباید دخالت کنه چون این زور میشه اره زووووووووووووور!

رد رد

بطری رو برداشتم دلستر انگور بود. یک کباب برداشتم همین جوری تو خونه راه میرفتم. این بلوز مشکی لشه که مامان ازش متنفره هی میگه نپوشش پوشیدم و شلوارک! حس لاکچری بودن بهم دست داده بود. مامان ازش متنفر نی فقط نمیزاره مشکی بپوشم نمیزاااااره! به خاطر اون خرررر. من عاشق مشکیم ینی محرومیتی بالاتر از این تو دنیا به نظرم وجود نداره!

در کل واقعا رد دادم به مامان گفتم الان کلمو میکوبم به دیوارااا گفت بکوب :/ کوبیدم گفت چرا اینقدر یواش محکم تر میکوبیدی:// گفتم همش اهنه سرم درد میگیره ://

کل این حرفا و حسا یاد اون روزی که یک ماه پیش اتفاق افتاد منو انداخت! به مامانم گفتم دلم درد میکنه گفت فلان؟ گفتم اره یخچالو باز کرد بم نوشابه داد! گفت این خوبت میکنه!!! حس کردم شااااااااخ در اوردم 

  1.  مامان به من نوشابه دادد؟؟!! ریلی؟! 
  2. نوشابه تو خونمون چیکار میکنه؟؟!
  3. مامان دیگه دوسم نداره؟

ولی نوشابه رو گرفتم  سرم تو موبایل و خوردم. حس میکردم دارم به کل خونه پادشاهی میکنم! با  یک نوشابه!! حیف که نوشابه تموم شد این حس هم تموم شد :((


+همین الان ازت معذرت میخوام بهت گفتم خر! من واقعا دوست دارم فقط ببین! رد دادم اره  رد دادم.

++ من باباااااامو میخااااااااااام!

+++ مامانم واقعا منو دیگه دوست نداره؟!

امروز چند شنبه است؟

نمیدونم چند شنبس هنوز یک روز از تعطیلی مدرسه ها نگذشته و تقویمم خراب شد! اصن مغزم فقط منتظره مدرسه تعطیل شده روزا و و هفته ها رو باهم قاطی کنه همین که ماها رو قاطی نمیکنم خیلیه

کللللللل شب بیدار بودم تا 4 یکی نبود بگه خررررررر حداقل نماز میخوندی میخوابیدی. نمیدونم چرا ولی خوابم به حقیقت پیوست. اول فکر کردم توهم زدم رد دادم از بی خوابی هی نگاه میکردم بالا پایین میکردم میدیدم خدایا این چیه فرستاده واسه من! اصن مگه میشه؟؟؟ گفتم دیگه بیخوابی اینقدر تاثیر که توهمم بزنم؟ با خودم گفتم همون یک چی تو غذام بوده خبر ندارم اینجوری رد دادم. 

بعد مامان سه بااااااااار داد زد سرم یک بار صبح که چرا موبایلو برنگردوندم بیدارش کنه دوبار هم صبح چون با زهرا قرار داشتیم بریم استخر اخر سانس 1 و نیم رفتیم . من ده بهش گفتم البته قرار بود نه بهش بگم. به جاش الان سانسارو فهمیدیم ایول ایول داش مجیدو ایول:/ 

بعد دایی اس داد گفت میتونم بیا :) گفتم اگه خوابم نبره چشم :) گفت از همین الان معلومه که میخوابی :)) رفتم زهرا استخر بعد رسمااااااااااا شنا یادم رفته بود! رسما یادم رفته بودا یکی دوسالیه مامان و رقیه فقط میرن استخر منو نمیبرن!! بعد اومدم شیرجه برم دختره اومد گفت نه اینجور نه اون جور بعد اخر که پریدم زهرا میگه بهت خندید گفت پاشو! بهش بگو صاف کنه :/// خب خداروشکر بم گفت چون واقعا هی شیرجه میرفتم میگفتم خدایاااا چرا نمیرم اون ته؟؟ اصن یادم رفته بود!

بعد استخر هم باز انرژی داشتم! واقعا نمیدونم این همه انرژی یهو از کجا اومده بود. حتی جا داشتم برم خونه ی مامان بزرگ با داییم فیلم ببینم ولی گفتم پاک قاطی میکنم راهی تیمارستان میشم رفتم کولر اتاق رو روشن کردم کولر نی نمیدونم چی بهش میگن تو فارسی! لای لباسا و کتابا ی پتوها و وسایل دقیقا خوابیدم. ولی تونستم بخوابم!! شایدم از همون اول باید میرفتم تو اتاق خودم همون وسط میخوابیدم! اینکه تو حال میخوابیدم داشت دیونم میکرد شدید ناراحت بودم. شاید به خاطر همین خوابم نمیرد نمیدونم!

هم بعد هم سید اومد شوهر زهراااااااااااااااا! بعد که رفت مامان گفت حرفامونو شنیدی؟ من اون ته اتاق لم داده بودم اهنگ گذاشته بودم اهنگ جون و دلم بود نمیدونم از کی. بعد داشتم با سارا حرف میزدم! اصن همینو گفت دوزاریم افتاد که باید میشنیدم. گفتم نه نیشش تا گوشاش باز شد :/// گفتم در مرود من حرف زدید؟ گفت نه در مورد پسره بعد خندید :// فهمیدم خبراییه چون وقتی اومدم بیرون برم دستشویی سید گفت بحثو عوض کنید بحثو عوض کنید! 


اهههههه خدااااااااااایا بسه دیگه پسره بیاد بره گورشو گم کنه از زندگیم :////


خدایا من هرچی میگمو تو جدی نگیر! لطفااااااااا جدی نگیر:// عه :((( پس تو اون بالا نشستی چیکار؟ که همه ی حرفای منو جدی بگیری؟ بابا گلچین کن بهترینا رو بم بده همه رو بم نده :// من ظرفیت ندارم ام ولی لطفا در مورد پول و غذا این کارو نکن :) مرسی خداجون. اصن خداجون این حرفمم جدی نگیر :)


فکر کنم تاثیر اون چیزی ه زدم هنوز مونده خخخخخ. یاده حرف حسنا افتادم داداشش کیک داده بوده بعد یکم توش مواد بوده خخخخ. هر چی فکر میکنم یادم نمیاد چی خوردم! 


+یک ساعت پیش  از اون پیامی که فور کرده بود عدرخواهی کرد گفت هواسم به محتواش نبود:// فقط تصمیم داشت ینی من حس کنم رد دادم اره رد دادم دارم توهم میزنم

خواب

شدیدا خوابم میااااددخیلی وقته نخوابیدم ینی میشه دوروز کمتر از ۶ ساعت. دااارم دیونه میشم. واقعا نمیتونم بخوابم ولی شدیدا خوابم میااااد اینجور وقتا واقعا میزنه به سرم کار خانم کربلایی رو انجام بدم. یک بار انجام دادم البته ولی کم بود. بیدار شدم مامانم سرم داد زد نفهیدم از کجا فهمیده بود. ولی قطعا دفه بعدی بیشتر میخورم.

الاااان چ خاکی بر سر کنم. قرصم نداررریم. 

دارم رد میدم رد میدم رد میدم.

خوابم میاد

انرژی دارم

عصبیم ناراحتم 

دلم میخواد الان بشینم برنامه ریزی کنم ولی فردا و استخر چی میشه. اه

رامبد جوان

این ادم برای من خیلی قبل تر ها از چشم افتاد. از نزدیک نمیشناسمش. ولی همون تبعیضش کافی بود برای من  اره کافی بود تا یک مشت ادم پرو پرو تر شن و شاخ بازی درارن. و افرادی مثل من حرص بخورن :) 

دلم میخاد از جو رامبدی بیام بیرون. ولی اینکه معلم کارگردانی رامبده منو میکشه داخل این جو

 نمیدونم خوشحال باشم یا نه. ولی میدونم از رامبد بدمم نیاد از رامبدیا متنفرم. هیچوقت حتی یک درصدم دلم نمیخاد رامبدی باشم ولی فنمو فعال مردم نمیدونم زده به سرم کارام واقعا دست خودم نی نمیدونم چمه دارم چی کار میکنم.  اونم که اونجوری حرف زدم ینی دلم میخاد خفه شم اره خفه شم از خودم متنفرم.

واقعا تصمیم گرفتم اگه یک درصد هنوز رامبدو دوس دارم به عنوان الگو تلاش کنم. تلاش کن  واقعا لطف و محبتی که میکنه به این شکلو دوست ندارم. اینکه مثلا برای دیدنش صف بکشیم تا یک عکس یادگاری بگیریم. بحث خندوانه رفتن جداست. واقعا نمیتونم حرفای بچه ها رو وقتی در مورد رامبد میخونم درک کنم که دلشون واسش تنگ ضده یا هر چی چی. یادم رفته چ حسی داشتم بهش. وقتی گروها رو فهمیدیم که جدا با اون چن نفره. همون موقع نه ولی بعدش تصمیم گرفتم دیگه دوسش نداشته باشم. عادی باشه. زجر کشیدم تا عادی شد الان. الان که یک فیلم از رامبد در میاد نمیبینم! مسافران مساااافران هم ندیدم. یکی درمیون خندوانه دیدم و چیزیش میرفت مهم نبود. حس میکنم گم شدم شدیدا از قبل بیشتر گم شدم. منم با فاطمه موافقم اون کوثری که خندوانه دوست داشت رو بیشتر دوست دارم. 

کلا همه چیییی قبل رو بیشتر دوس دارم. دارم دیونع میشم. به جای اینکه هر چی زمان میگذره همه چی بهتر شه هی داره بدتر میشه اره بدتر.
دلم برا اون کوثر تنگ شده که ... یادم نمیاد اون کوثرو هیچیییشو یادم نمیاد. هیچ کدوم از خصوصیاتشو. چرا یک چی یادمه. اون کوثر هرچی بود با ادب بود. فش نمیداد. فش ناجور میشنید جوری به سرف اخم میکرد طرف اب میشد میرفت زمین. اون کوثر چ شکلی بود؟ اصن کوثر جدیدی هم بخوایم درست کنیمم نمیشه. چون اون کوثر از فکرای الانم قطعا درست میشه.

هنگم گیجم گمم خستم خستم خستتتم. 

آزادی

بالاخره مدرسه تموم شد! تایمم ازاااااد ازااااااااد شد. ولی همچنان طراحی مونده .ناقصه بردمش نبود! لنتی امورز که روز کاریشه نیومده بود بعد شنبه که نیست اومده بود! وات د فاز؟ میخوای سوپریزمون کنی ؟ براش تلگرام میفرستم کل امروز رو سرش نخوابیدم و هیچی دینی نخوندم. البته خوند وو نخوندن دینی فرقی نداره همیشه سه درس رو نخونده بیست بودم دینی و عربی و ریاضی. 

ولی خدایی دینی خیلی درس مسخره ایه. هممم. و معلماش از اون مسخره ترررر.

به هر حال مدرسه تمااااام شد و من دیگه کوثرو تا سه ماه دیگه نمیبینم! البته میدونم دوروز دیگه میرم ببینمش خخخ با نازنین و دو تا زهرا و حسنا هم خدافظی و بوس و بغل و بای بای.

برگشتم خونه اصلا نتونستم بخوابم. برق رفت برج هیجان بازی کردیم چهار نفری و سر من بدبخت ریخت. خیلی بلند شده بود بعدش واقعا نمیدونم چجوری خوابم برد! ولی باید بلند میشدم میرفتم باشگاه ولی باید میگرفتم میخوابیدم. همه چی قاطی بود ساعتا روز و شب و خواب و بیداری و... همه چی بعد مامان بهم میگفت چرا اینقدربیقراری!

هم. بلند شدم دیدم هیچی پول ندارم:) میخواستم شیرینی بخرم به خاطر سبز بستنم کچلم کردند از بس گفتند شیرینی! هیچی دیگه شیرینی نخریده رفتم. استاد و بچه ها رفته بودن پارک بانوان خیلی نامردا تک خورا چون من امتحان داشتم نمیشد برم استاد گفت حالا بعدا دوباره میریم تو هم بیا هییییع. انگار هم خیلی بهشون خوش گذشته غزل که همش داشت برا من تعریف میکرد :( 

هیچی باز تمرین کردیم . نمیدونم چجوریه ولی هر دفه میام محکم تر بزنم شل تر میشه:/ بعد تو راه برگشت مامان رو دیدم بزور سوار ماشینم کردن:// حالا خوبه از قبل به مامانم گفتم نمیاما! من این ور خیابون اونا اون ور خیابون داد میزنن کدوم گوری داری میری:// میرم قبرستون تو یک گوری خودمو دفن کنم! شاید روحم ازاد بتونه بره این ور اون ور! داشتم میرفتم مغازه خرید کنم کجارو دارم برم اخه؟  اصن مگه قرار نبود عصر پاشید برید؟ هیچی دیگه اجبارا سوار شدم سه ساعتم غر زدم مامانم گفت ناراضی ای همین جا پیاده شو برگرد خونه :/ مرسی ازت فاصله رو سه برابر کرده! من این همه راهو پیاده بعد کلاس خسته چجوری برگردم اخه :( بعد تو دلم گفتم خدایا یک عیدی چیزی بشه شربت بدن :( اخه من برم بخرم نمیدونم البالویی بگیرم یا پرتقالی! پولم ندارم که! خودت دیگه یکیشو بده :( هیچی اد که رسیدیم خونه ی زرا بهمون شربت البالویی داد :) یک کیف کردم اصن کلا زود به مراد شکمم میرسم! اگه چشم نزنید. اینقدر مثاااااال دارم که نگو. کلا خونه ی زرا خوب بود :) بستنی وانیلی با یک مشت سس شکلاااات روش ریختم خوردم من که از بستنی بدم میاد خوشمزه بود بستنی. کلا سس شکلاتشونو تموم کردم چپو راست میرفتم بیسکویت برمیداشتم سس میریختم میخوردم خخخ.

الانم نمیدونم چجوری ولی باید بخوابم!! چون فردا قراره با زهرا برم استخر. بعد از ظهر هم برم با دایی فیلم ببینم یوهو.  به مامانم گفتم میخوام کل تابستون برم استخر برگشت بم گفت نمیشه تنها بری:/ ینی چی خب:/ من این استخر فلکه دوم رو دوس ندارم. خیلی قدیم رفتیم و کثیییف بود! بعدم اصلا از غریق نجاتاش و مسئولاش خوشم نیماد خب من میخام برم اون یکی استخر! اون وقت چرا نمیشه برم؟ ینی باید هر دفه یکیتونو خر کنم پاشید بیاید؟ چه مسخره! چرا اینقدر بدبختم من تو بیرون رفتن.

من الان به مامانم بگم پول ندارم بم میگه واقعه بخون :( دهه :( اصن منتظره  بگم مامان پول ندارم بم بگه واقعه بخون :( امیدوارم این پول کلاسارو نگیره ازم فقط. 

خدایا دیگه خودتو کرمت :))


خستمممممممممممممممممممممم خستههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه


فردا باید بشینم برنامه ی جدید تابستونو بریزم :) چون تغییر وضعیت دادیم

حافظه

حااااااااالم از خودم به هم میخوره. 

حس میکنم هیچی یادم نی. هیییییییچی. نمیدونم مثلا یک چی زده باشم و الان به خودم اومده باشم و هییییچی یادم نباشه. حتی چیزایی که یادم میاد اینقدر گنگن که نمیشه بهشون اعتماد کرد. نه ترتیبشون و روزاشون معلومه که کی و چجوری اتفاق افتاده نه حسا و حرفایی که زده شد و ادم داشت.

حس میکنم توی یک فضای دیگه ای بودم. حتی اینم یادم نمیاد برداشت و نوع نگاهم تا همین پریروز چی بود!

خیلی مسخرس ادم پریروزشم یادش نیاد چه برسه به قبل تر. البته این بماند همه چی که مربوط به سه سال قبل و قبلترش برمیگرده رو کامل یادمه. نه همه چی. اصن الان میبینم به اونا هم اعتماد نی. اینو از کتابا میفهمم.

حس میکنم دارم همه چی رو باهم قاطی میکنم.  شاید الان یک چی زدم خبر ندارم!

چرا هیچ وقت کامل روزا رو نمینویسی کوثر هااااا؟ الان خیالت راحت شد! مسئله به این مهمی رو یادت نمیاد اون زمان افتاد یا بعدش. اصن بدرک تو که اینقدر ترسویی رمز بزار هیچ ک نخونه ولی حق نداری دیگه ناقص بنویسی.


امروز امتحان داشتم نرفتم. فردا هم دینی دارم ولی اصن حس خوندن نی حس میکنم بلدم! مزخرف ترین درس دنیاس دینی! نشستم طراحی رو تموم میکنم چو نفردا یا میبرم نمره میگیرم یا همون 17 میمونه! ولی اصن نمیتونم جلوی اشکامو بگیرم تا بتونم ببینم. 

اینه که میگم میخاام هییییییییچ جا نباشم. یا حداقل هیچ کییییییی نباشه. چون فقط دارم گند میزنم و گند میزنم و گند میزنم. دلم میخواد برم تو اتاق پتو رو بکشم تا قیام قیامت از زیر پتو نیام بیرون.

خال خوب ۲

خوابم نمیبره. هیجان دارم. انگیزه شوق هر چی هرچی که میتونه اسمش باشه که از حال خوب میاد. کاش میدونستم چجوری میتونستم این حالو نگه دارم. واقعا یک حال خوب و هیجان انگیزه شوق یا هرچی که میتونه اسمش باشه نیاز دارم. نیاز دارم تا بتونم کارایی که میخام رو تابستون انجام بدم.

شیطونه میگه به شماره ای که داد بهم پیام بدم ولی میدونم فایده نداره.  حالم یک جور خوب میشه

اون واقعا بهم حس خوبی میده. مکالمه ی کوچیک توی روز اندازه پنج دقه باهاش باعث میشه کل روز شایدم هفته انرژی داشته باشم. البته اگه بعدش تو ذوق شدید نخورم که کمه.نمیدونم چرا ولی میدونم هزار نفر در طول روز بهم جمله های مثبت حس های خوب هر جی جی بهم بدن بع اندازه ی یک جمله ی کوچیک در روز از طرف اون حالمو خوب نمیکنه. از  نوع صدا کردن اسمم گرفته تا چیزای بزرگ تر 


کاش خیلی اوقات به اندازه ی دیروز حس کنم پیشمه و حالم خوب شه. 

کاش هیچ اتفاقی نیوفتاده بود... کاش حال هممون خوب بود و خوب میموند.

7

کل شب رو بیدار موندم که مثلا یک صفحه تاریخ هنر ایران بخونم! این که میگم یک صفحه واقعا یک صفحه ها! لطف کرد 50 تا سوال داد فقط اونارو بخونیم. واقعا خیلی تاریخ هنر ایران مسخرس! تا دوره ی میانه همش در مورد کوزه و موزه و معماریه که همشششششش عین همین! فقط تغییرات کوچولو داره خوب ادم قاط میزنه!

در کل کل شب بیدار بودم و این رقیه از ساعت 3  از خواب بلند شد و مزاحم بنده گشت! منم کل شب نشد بخونم از 8 تا ده دقه قبل امتحان خوندم و رفتم سر کلاس.

قبل از اینکه برم مدرسه سوسک کش ریختم دستشویی! چون رفتم دستشویی دیدم پر این حشراته! پر نبود ولی اگه سم نریزی پر میشد! منم ترسیدم سم ریختم رفتم حموم :/// بعد از مدرسه برگشتم ابجیم گفت فکر کردم سوسک دیدی اخه برای یک فسقلی سوسک کش میریزن! 

میخواد اندازه ی حشرات سر سوزن باشه یا بزرگ مثل سوسک باشه! من مثل خررررر از حشرات میترسم! نمیدونم ترسم از کی شروع شد ولی میدونم از پشه شروع شد! و الان از پشه از هر حشره ی دیگه ای بیشتر میترسم. 

از قبل مهرمضون هی جیغ ویغ میکنم یک روز سم بپاشیم بریم خونه ی مامان بزرگ بخوابیم مامانم گوش نمیده.هی قربون صدقه ی حشرات میره و میکشتون. مثلا میگه نگا چه پاش قشنگه ولی حیف دخترم ازت میترسه باید بکشمت! خب نیا تا نکشمت! ماماااااااان اون پاش کجاش قشنگه؟ بکش برههههه.  پروانهه با خیال راحت از این ور خونه داشت به اونور خونه ویراژ میداد! همین روزاست که از ترس یک حشره جیغ بکشم برم اون طرف خونه بعد اون جا یک حشره دیگه باشه جیغ بکشم با همون لباسا بپرم بیرون برم خونه ی مامان بزرگم پناه بگیرم! حداقل مامان بزرگم خونشون فقط مورچه داره!

خب داشتم میگفتم گفتم رقیه اومد مزاحم من شد حالا مامان اومده منو دعوا میکنه! برو یقه ی رقیه جونتو بگیر!اخرشم یک چی شد گفتم الکی به من فش میدی گفت فش خوردنت ملسه اره دیوار کوتاه تر از من گیر نیوردید همتون حمله کردید به من! منم حرصم گرفته بود فقط کافی بود رقیه یک کلمه دیگه حرف بزنه بپرم بهش. که حرف زد و پریدم بهش. خانم خیلی بهش برخورد اشکش در اومد! اصن به درک که برخورد دلللللللللم خنکککک شد اصن اشکش دراومد. حالا چیز خاصی هم نگفتم گفتم هی اسم منو با اون دهن کثیفت میاری. تازه برنامه داشتم براش :) واقعا میخواستم رعایت مامان رو نکنم یک چیزایی بگم که دیگه اشکش در اومد! این همه خودش سعی کرد اشکمو در بیاره نتونست با همین شلیک اول ترکید دیگه چه نیازی بود!

... من باید ساکت باشم باید خفه باشم. باید هر کی هرچی گفت هیچی نگم. این همه رقیه گفت  هی چشمک زدی هیییییچی نگفتم اصن حقش بود! تازه این خیلی کمش بود بچه پرو!

پول برق دست منه بابا داده دستم گفت از ماه قبلی هر چقدر باشه این ماه هر چقدر کمتر باشه اختلافشو میده به من. هممون بیرون بودیم برگشتم خونه دیدم همهههههه چراغارو روشن کرده. حسووده حسووووده اصن اینقدر حسوده دیگه نمیدونه چیکار کنه! هر کاری میکنه فقط اشکمو دراره حرصم بگیره ولی موفق نمیشه. جز امروز.  ینی هر کاری میکنه که یک قرونم بم نرسه.

منم گرفتم خوابیدم کل شب رو نخوابیده بودم دیروزشم کم خوابیدم ظهر. بعد 5 دقه قبل باشگاه بلند شدم رفتم باشگاه دیر رفتم ولی ینی شانس اوردم استاد دیر اومد! بعد بم گفت کمربند سبزمو بیارم چه عجببب! قرار بود زودتر از این حرفا ببینیدم ولی خب تقصر خودمم هست دو هفته بود نرفتم! حالا من از اول خرداد کمربند سبز دارنم میبرم دقیقا روزی که نبردم استاد گفت کمربندتو بیار:) ینی اگه میدونستم اصن با خودم نمیوردمش کلا. خخخ مهم حکممه که نوشته سبزمو فرودین گرفتم نه الان! برای همین ابیمم قبل از مسابقات کشوری میبنده برام. خودش امروز بم گفت.

بعد باشگاه 10 تا مغازه رو گشتم ولی همشون رانی پرتقال و هلو داشتن یا اصن نداشتن! شدیدا هوس رانی لیمو کردم :(( خیلی خوش مزه بود. ولی این سوپری که داشت اونم دیگه نداره! نمیدونم ینی کلا دیگه همچین طعمی نمیزنن یا اینا نمیارن؟ در کل همه چی لیمویی دوست دارم تخمه لیمویی چیپس لیمویی رانی لیمویی و... الان هم حتی لیمویی پوشیدم :) 

بعد دیگه از اخرین مغازه همون رانی پرتقال خریدم برگشتم :( بهتر از هیچی بود! برگشتم خونه دیدم کفش هست پشت در کفش بچه هم بود! گفتم کی میتونه باشه! در زدم توقع داشتم این یکی زن دایی رو ببینم اون یکی زن دایی و سرور رو دیدم. 

هیچی من رفتم حموم چون هوگو بسته بودیم و تمرین کرده بودیم مجبور شدم لباسمم بشورم واقعا دلم نمیخواست بشورم. حداقل امروز نه . دوش خراب بود اصن بدترین حموم عمرم بود! نه میشد سروصدا کرد تو حموم نه اواز خوند. دوش خراب بود. کمرم شکست تا حموم کردم! تند هم باید میومدم بیرون.

دیگه مامان بزرگ هم اومده بود باز برامون میوه پیوه اوردن :) بعد ام مصطفی و دایی هم اومدن.

دیگه امروز چیزی برای گفتن ندارم! چه همه چی رو گفتم خخخ خوبه.الانم مامان داره گزارش میده به بابام چیشد امروز خخخ.یک جوری هم گفت انگار تقصیر منه! اصنم  حقش بود حقش بود!


بابا 2

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

روز خوب

روز خیلی خوب بود :) خیلی خیلی خیلی خوبی بود. صبح سیرخواب بلند شدم! ساعت 8 بعد فکر کردم شبه! خیلی عجیب بود کلا. بابام نبود رفته بود نرسیدم بهش خدافظی کنم. رقیه هم نبود. زینب هم نبود من و مامان بودم که مامانمم همش یا خواب بود یا من خواب بودم. یک روز ارووووووووم :) یک روز بدون هییییچ اتفاقی! مدرسه هم نداشتم! واقعا نیاز داشتم به همچین روزی.

با صدیقه هم حرف زدم. این واقعا ارومم کرد. 

اصن اینقدر امروز خوب بود با حسای خوب که نشستم با علاقه مداد رنگیمو تموم کردم البته هنوز مونده فردا کلا باید بشینم سرش تا تموم شه بتونم نمرمو بگیرم. تاحالا اینقدر از مدادرنگی لذت نبرده بودم.

یادم رفته بود حس خوب چه رنگیه. 

ارزو به دلم داشت میموند که بیام بگم امروز خیلی خوب بود!

ناهار هم کباب خوردم شام هم تن ماهی. 

برای اون

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

عرب و عجم

بابامو تو راه برگشت دیدم و گفت چته؟ به عربی گفتم شکمم درد میکنه بعد بهم گفت ت نه ی ! حالا چه فرقی داره که شکممو مونث گرفتم یا مذکر! مهم فعلیه که داره انجام میشه اونم درده دررد!  البته اگه دست خودم بود خودمم دوست داشتم مذکر باشم! من موقع حرف زدن عربی همه چی رو مذکر میگیرم! به نظرم خیلی مسخرس که مونث و مذکر وجود داره!

همین جوری تو کل راه حالا داشتم فکر میکردم. اخر داشتم با خودم میگفتم که که محلمون شده پر از عرب عجم  به همین خاطر عرب عربا هم تو محلمون زیاده.  

من هنوز نفهمیدم من عرب عجمم یا عجم عرب؟! مثل اینه که بگی عراقی ایرانی تبارم یا ایرانی عراقی تبارم! هر وقت این مشخص شد اون عجم عربه هم مشخص میشه! که البته هیچ وقت این مشخص نخواهد شد.

خیلی مسخرس ولی هر یک مدت این موضوع فکرمو مشغول میکنه. واقعا پدر پدربزرگ اگه میفهمی ایندگانش اینقدر دچار بحران هویت میشند باز مهاجرت میکرد عراق؟!  چون صدام سه نقطه که کار خودشو میکرد .

به قول ابجیم اصنشم ما ایرانی عراقی ایرانی تباریم! هه فقط این وسطش این عراقی واقعا مزاحمه. اصن از این که عربم خشنود نیستم. ولی این ری اکشن بچه ها برام جالبه که هر وقت میفهمند که عربم بعد از مدتی بهم میگند که از عربا بدشون میاد ولی من با نوع تصورشون با عربا فرق دارم.

بعضی وقتا هم دلم میخاد بدونم چرا اینقدر بعضیا از عربا بدشون میاد؟ البته خودمم از عربا بدم میاد ولی نه همه ی عربا! شایدم به خاطر همینه از اینکه عربم بدم میاد.


عجم عربم اره. خخخ

اتفاقات

قیافه ی من در برابر همه ی اتفاقات اطرافم پوکره . شایدم دارم اسمونو نگاه میکنم و خودمو زدم به اون راه. ولی خیلی ناراحت و معذبم

اره خیلی معذبم.


دلم میخواد هیچی ندونم هییییییچیی! واقعا دونستن اینا ارزش داشت؟ نه اصن به چپم اره به چپم که دورم داره چی میگذره! وقتی نمیخوان! ولی توقع همکاری از طرف من رو نداشته باشید. یا هستم یا نیستم چیه رو هوا معلقم نگه داشتید!


امروز بالاخره طلسم رو شسکتم و رفتم هاپکیدو و اخرین دفاع شخصی رو یادم رفته بود . بعد استاد جریمم کرد 50 تا بشین پاشو که 30 تا ابکی رفتم 20 تاشم پیچوندم :)) بعدش هم اونور رفتیم خونه ی ابجی هفت تا سفارش داشت اماده میکرد جاذاب بود برام. 


بابا برای فردا بلیط گرفته داره میره :))


خوشحالم باش حرف نزدم. اصلا نمیخام با هیچ کی حرف بزنم .

بعضی وقتا حس میکنم لادن هنوز به دل گرفتع رفتارم رو.شایدم یک ادم دیگه که نمیدونم کیه!همون ناشناسه که تا جوابشو دادم فرداش زدم دلیت کردم و هنوز تو کتشم که اون کس کیه! چرا اینجوری بام حرف زد! مگه چیکار کردم؟!

همین :) 


یکی از دوستام فکر کرده رل زدم :// زیادی شاد و شنگول دیده منو پروفایلمم از همون اول ورود به تلگرام با سارا ست کردم روش زده کی و اس منم جاش بودم یک ادمی که همش ناراحتیاشو مینوشت با این وضعیت میدیدم فکر میکردم رل زده! البته الان به جای کانال اینجا دارم چرت و پرت مینویسم! خخ.


ولی خدایی منو رل زدن!! اوووف