kataya
kataya

kataya

31

روز خوبی بود.از اون فضای خلایی که حس میکردم درش گیر کردم. از اون فراموشیه گیجیه یکم در اومد. چون مجبور بودم فکر کنم. فکر کنم. فکر کنم. فکر کنم. 

عصر جدید دیدم دلم برای نینجوتسو رفت. روزی که میخواستم هاپکیدورو شروع کنم خیلییییییییییییییییییییی دلم میخواست نینجوتسو برم ولی به خیلی از دلایل نشد. اصلا نشد و من چون شدیدا هوای رزمی داشتم رفتم هاپکیدو :( قطعا مشکی هاپکیدومو بگیرم میرم نینجوتسو. 

فقط میخام داد بزنم نمیدونم. نمییییییییییدونم. هیییییییچی نمیدونم. روز تلخی هم بود.

نمیدونم چرا اینقدر از حرف زدن و فکر کردن در موردش فراریم. فقط میدونم خسته شدم.  این هفته اولین و اخرین باریه که در م وردش هم فکر میکنم هم به زبون میارم. برای من ثابت شدس حتی اگه فراموشی بگیرم  حس کنم با فراموشی کردنش تو خلا گیر کردم. حتی اگه منو احمق و دیونه فرض کنن. این منم من با این شکل میگیرم چون من میخام با این شکل بگیرم. 

خسته شدم از این همه تحقیر. تحقیر برای اینکه یک درصد رای بقیه رو توی تصمیمم جا ندادم. تحقیر برای اینکه اون چیزی که اونا میخان نبودم.  همیشه هم این منم که باید به پاشون بیفتم و عذرخواهی کنم که ببخشید! ببخشید که تو از این ایکس بدت میاد و من اون چیزی که تو ندوس داری رو انجام دادم. 

اخرت؟ من این دنیا گیلممو از اب بکشم هنر کردم! ارزوهامو دفن کنم که شاید نکند که خدای نکرده اخرتم خراب نشه؟ عرضشو داشته باشم دنیامو اباد میکنم با اخرتم! چرا اینجارو به گند بکشم و لذت نبرم؟ 

 اینا منو ساختن چون من بین این همه انتخاب این رو انتخاب کردم! ببین انتخابه انتخاب! هیچ معلولیت جسمی هم ندارم! مثل تو هم معلولیت فکری ندارم. دنیا محدودیته؟ برا تو محدوده. هروقت روز تموم شدن دنیا رو بهم گفتی اونوقت بهم بگو ارزوم محدودیت داره. 

اگه امروز مجبور نبودم برای هیییچ احد الناسی تا اخر عمرم توضیحش نمیدادم. ولی دادم چون حق پسره میدونم که بدونه. 

هیچی دیگه دلم نمیخاد بگم.

همه ی نظراتتونم با احترام پاک کردم. حوصله ندارم.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.