kataya
kataya

kataya

34

نمیبخشمتون. سر خیلی چیزا. سر خیلی چیزا که مسئله ی ارامش یک بچس. اگه سال ها قبل تو اون خونه ی قبلی یکم یکم ادمم حسابم میکردید. یکم فکر میکردید که شاید بچه باشم ولی میفهمم! اره میفهمم و بهم توضیح میدادید شاید الان اینقدر عین خر نمیترسیدم. اینقدر حالت تهوع نداشتم! فقطم یک جمله بلدید بگید نترس! یک جمله توی کتاب شفای زندگی خوندنا! کاش یک کتابم بچه بودم میخوندید که این چیزارم باید به بچه توضیح داد. اره باید توضیح میدادید بهم بههههه خدا باید بهم توضیح میدادید! باید اینو از دهن شما ها که مثلا به عنوان پدر یا مادرمید میشنیدم نه...

مثل خریم که تو باتلاق گیر کرده. دست و پا میزنه تا شاید دراد ولی هی داخل تر میره! میدونی از اون دردناک تر که هی فکر میکنی یک هفتس تو این باتلاق گیر کردی میبینی نه! دوساله توش گیر کردی و حواست نبوده خاک زیر بات باتلاقه! بعد به چیزایی برمیخوری که فکر میکنی راه نجاتته ولی دعا میکردی هیچ وقت برنخوری گیر میفتی فکر میکنی یک چیزایی یادت میاد و تازه دلیل اون همهههه چیز رو میفهمی و میفهمی نه! از بچگی تو باتلاق گیر کردی و خبر نداری.

واقعا منو نمیدید؟ کجا بودید؟ بدبخت رقیه که وارد بازی کثیف من شد.


+ خرداد فهمیدم. خرداد و اردیبهشت خیلی چیزا رو فهمیدم که نباید هییییچ وقت میفهمیدم ولی فهمیدم. ولی الان یقمو گرفته

نظرات 2 + ارسال نظر
محبوبه دوشنبه 10 تیر 1398 ساعت 01:54 http://http://baayer.blogsky.com

یه صداقت خاصی تو متن هاته که باعث شد اولی رو‌ تا ته بخونم‌، برم‌ دومی‌،‌ سومی و ....
رفت توی بوکمارک ها .

مریم دوشنبه 10 تیر 1398 ساعت 12:00 http://myweb123.blogsky.com

من که هیچی نفهمیدم :(

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.