kataya
kataya

kataya

37

امروز هیچ کیییییی خونه نی! همه قبل من رفتن و قرار بود بعد من برگردن! وقتی چشامو برای اخرین بار باز کردم دیدم بابا هم رفتم فقط میخواستم تلوزیونو روشن کنم بپرم تو اتاق یک حوله بردارم کل خونه رو هلیکوپتری دور بزنم و برقصم! شایدم مثل فصل سه خندوانه اگه یادتون باشه یک مسابقه داشتن که دانیال میومد لباسارو پرت میکرد میرفت! لباسام که ته اتاق امادس! فقط منتظر منن که بیان هلیکوپتری پخش کل خونشون کنم! 

ولی  زیادی تو ذوقم خورد وقتی ساعت رو دیدم دیدم باز تئاترم دیر شد! بدو بدو عوض کردم اومدم برم بیرون دیدم کلید ندارم! همه جارو تو اون شلوغی لباسا گشتم ولی پیداش نکردم:( منم ناامید شدم! چون دیگه خیلی دیر میرسیدم نمیرفتم بهتر بود!

الان من اهنگو دارم گوش میدم ولی حس همه ی این کارایی که گفتم رو دیگه ندارم انجام بدم! دارم به این فکر میکنم که چجوری بگم نیومدم؟ و دارم به بعد اون فکر میکنم ینی کلاس هاپکیدو که اونو اگه اینبار دیر برم به جای 30 تا بشین پاشو بهم میگه 100 تا! (گریه فراوان!) 

نظرات 2 + ارسال نظر
مریم دوشنبه 10 تیر 1398 ساعت 11:51 http://myweb123.blogsky.com

شاهین دوشنبه 10 تیر 1398 ساعت 13:06 http://ascannerdarkly.blogsky.com

خوبه که حالت خوبه:)
دیدی گفتم نظرت راجب پسره مثبته:))
بدجور تابلو بود با دست پس میزدی و با پا پیش میکشیدی ناقلا:)))
خوشبخت بشی باهاش.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.