kataya
kataya

kataya

44

تا خوابم برد مامانم منو بلند کرد برا ثبت نام:/ تنها هم نرفت نامرد:( منم مجبور شدم بلند شدم رفتیم ثبت نام خداروشکر ثبت نامم کردند بدون تعهد:/ بعد داشتیم میومدیم بیرون به مامان میگفتم نزدیک بودا از من هم تعهد بگیرنا! بعد گفت نه خب دختره یک عالمه کار کرده بود از پنجره اوزیون شده بود مگه میمونه:/ میخواستم بگم نصف کارایی که اون کردو هم من هم در خفا هم علنی انجام دادم ولی بدون شیطنت :) اصن سر کارگاه طراحی عشقم اویزون شدن از پنجره بود:/ بچه  ها هی میگفتن خودتو پرت کن بعد تا رفتم کنار حدیث اومد اونور چارچوب مسئول ما دیدش :) کلا در این موارد یکم خیلی شانس دارم اگه چشم نزنید!

بعد هم باز خوابم نبرد و بعدش رفتم هاپکیدو وای مه گل موهاشو عوض کرده خیلی بهش اومده. بعد هم سه تفنگ دار گفتن یک شنبه بریم استخر گفتم بریم! کاش میگفتم پنجشنبه گفتن پنجشنبه یا یکشنبه گفتم یک شنبه :( بعد یادم نبود یک شنبه قراره برم موزه. بعد به لاد زنگ زدم گفت پنجشنبه باز گفتم نه شد شنبه! وای اصن یک قرار پیش میاد بقیه اش دیگه دست من نی! خودش ردیف میشه خخخخ. فقط نمیدونم الان میخام به غزاله بگم که سه شنبه بریم :( 

این پنجشنبه طلسم شدس! تو این روز فقط دوتا اتفاق میفته!  فک کنم فقط صدف میفهمه چی میگم خخخ. 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.