kataya
kataya

kataya

45

من این اتفاق رو این جور برداشت میکنم که فقط برای این بود که مصمم تر بشم! اره مصمم تر بشم. تلنگر برای خودم باشه که یک دور باز همه چی رو چک کنم . و برای ااولین بار برای اطرافیانم خواهرم و مادرم توضیح بدم و بفهمن برای تک تک چیزایی که میگند قبلا فکر کردم  بفهمن که ادمی نیستم که تو رویا زندگی میکنم و واقعیت هارو نمیبینم.  اره شاید برای اینه حداقل برای یک روز هم شده خواهرم و مادرم منو تحسین کردند. حداقل برای یک روز شده هم مامان نزد تو سرم. 

راضیم راضیم از سکوت. برای همه ی حرفایی که بم زدن و من فقط سکوت کردم. الان جواب تک تک حرفاشونو خیلی غیر مستقیم بهشون گفتم. هرچند باز وقتی داشتم مینوشتمشون عصبی بودم کلافه بودم و همین جور هی اشک گگوله گوله از چشم بیرون میومد. ولی بالاخره گفتم! بالاخره فهمیدند. اگه همون موقع جوابشونو میدادن شاید هیچ وقت هیچ کدوم از اینا نمیافتاد. حداقل میشه الان امید داشت که یک درصد خانواده به جای یک مانع تبدیل بشه به یک حمایت گر حتی خیلی کم. اصن همین که مانع نباشند خیلیه! البته میدونم بابا نمیتونه! ولی باباهم فازش معلوم نی!

میگم پشت هر اتفاقی که دستت نبوده خیره ینی این.

ولی همچنان در خفا بدون اینکه کسی بفهمه یا حتی به کسی توضیح بدم میرم جلو! بزار فکر کنن نشستم دستی دستی فقط رویاپردازی میکنم. حوصله داریا برا خودت مانع بتراشی!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.