kataya
kataya

kataya

خونه...


اصن پامو میزارم تو خونه دیونه میشم.

حالا هرچقدرم صبح رو خوب شروع کرده باشی و تا الان خوب پیش رفته باشه!


 یهو دلم برای شب پاییز و بارون و خیس شدن زیر بارون تنگ شد :)


تجربه شد از این به بعد هروقت بارون اومد به جای اینکه هی داد بزنم پاشیم بریم بیرون لباس بپوشم بگم خدافظ! گفتند کجا این وقت شب میگم میرم زیر بارون میخواید بیاید اجازه ندارم این وقت شب تنها برم بیرون حالیم هم نمیشه میخواید بیاید! نمیخواید نیاید! من میخام برم زیر بارون!



چرا باید کتابای ترسناکم قایم کنم؟ عاشق اینم که مجموعه ی ار ال استاینمو و سیاوش گلشیری و پرتقالم تو چشم باشه و هی ببینم ذوق کنم! 

کاش برای سیاوش گلشیری هم از این مقواها گرفته بودم!



بعضی وقتا چه الکی  ذهنمون محدوده یا بهتره بگم خوب کار نمیکنه! و وقتی یک پیشنهاد هست و یک پیشنهاد هست به نوعی دیگه از راه حل فکر نمیکنیم. کل فکرمون درگیر این میشه که کدوم یکی از این دو بهتره؟ درحالی که این انرژی و  وقت رو برای پیدا کردن یک راه دیگه پیدا میکردیم شاید اون موقع میفهمیدیم که هر دوش مزخرفن!

چجوری میشه تو شرایط سخت تو شراطی که زمان تصمیم گیری کمی داری ذهنمون رو باز تر کنیم؟ 

اگه دیگران اینقدر تو استرسم نزارند خوبه! برا همین دوست دارم تنها برم بیام. موقع خرید موقع هرچییییی! چون به خودم تا قیامت وقت میدم! که البته باز این بده :(

نظرات 2 + ارسال نظر
مریم یکشنبه 16 تیر 1398 ساعت 19:26 http://myweb123.blogsky.com

چجوری از تنها بیرون رفتن لذت میبری؟

همون جوری که از ادما متنفرم...

مریم یکشنبه 16 تیر 1398 ساعت 20:21 http://myweb123.blogsky.com

اها من از آدما دور و برم متنفرم
ولی بیرونم آدمارو میبینم خوشی هایی دارن که برا من گناهه متنفر میشم :)

واقعا گناهه یا الکی خودمون گناهش کردیم؟ مسئله اینه!
در هر صورت تو هم متنفری... من ازا ینگه این برام گناهه متنفر نمیشم اعصابم خورد میشه.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.