kataya
kataya

kataya

51


 http://new-life76.blogsky.com/1398/04/16/post-11/11


گفتم ... بابام بود و نبودش دیگه برام کابوسه... با بودنش یک جور تب میکنم با نبودنش یک جور دیگه! این جمله اشکمو در میاره :) 


 دلم میخاد از این خونه و اتفاقاتش فرار کنم. کاش میشد.

نظرات 3 + ارسال نظر
نگاه یکشنبه 16 تیر 1398 ساعت 20:51 http://negahekohestan.blogsky.com

همه چی روبراه میشه
اینا میگذرن

کلمو به کدوم دیوار بکوبم که دیگه این جمله رو نشونم:(
نمیشه! نمییییشه! همه هم خودشونو بکشن هیچی روبراه نمیشه!

نگاه یکشنبه 16 تیر 1398 ساعت 22:21 http://negahekohestan.blogsky.com

معذرت میخوام ناراحتت کردم

نه بابا :)

شاهین یکشنبه 16 تیر 1398 ساعت 22:27 http://ascannerdarkly.blogsky.com

یه کم حرصت بدم:/
اینا میگذرن
اینا میگذرن
اینا میگذرن
اینا میگذرن
و
اینا میگذرن
و اینا میگذرن

این که میگذرن شکی نی چون زمان در حال گذره. این میره بعدی میاد! ولی هیچی رو به راه نمیشه!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.