kataya
kataya

kataya

هاپکیدو

امروز هوگووشیدیم باز ولی دو  به دو به هم ضربه میزدیم :/ حدیث کلا محکم میزنه وقتی میزنه میت یک صدایی میده که نگو :/ بعد اخری که زد اصن شکمم درد گرفت :/ بعدش استاد اومد گفت حالا این حرکت بسه این جوری برید بعد جوری محکم زد که چند لحظه نفس زدن کشیدن یادم رفت! اصلا نمیتونستم نفش بکشم بچه ه ا میگفتن قرمز شدی نفس بکش بعد یکی اومد پشتم بزنه از ترس اون یهو نفس کشیدم:/ خیلی مسخره و خنده دار بود. با عشق در راه خوردن نزدیک بود دار فانی رو وداع بگویم خخخخ 

وای بالاخره کارورزی فاطمه و نگار شروع شد و دیگه نمیان هووورا

مرداد اولین مسابقمه دعام کنیید. دعااا کنید مامانم راضی شه برمممممممم :/ خیلی مسخرس.

امروز هم که اومدم بهش گفتم فردا میخام برم استخر گفت با اجازه ی کی گفتم بهت گفتم که! گفت نه :/ دیدم قراره دبه بیاره گفتم باشه تو که گفتی اگه تنهایی برم این استخر برم میخام تنها برم :/ حالا داش دبه میکرد که من همچین حرفی نگفتم! خددددددددداااا چقدر تو بیرون رفتن بدبختم من. اخرم دید حریفم نمیشه گفت برو از بابات بپرس :/ بابام که معلومه جوابش نه عه. رفتم تو وات بهش گفتم گفت سرم درد میکنه ازمامان بپرس :/ خخخخ اصن خوشش میاد یک روز قبل قرارم دبه کنه :) از این بع بعد همون موقع میپوشم میگم خدافظ وقت دبه کردن نکنه چون بهش گفتم مننننن!

الان که شکمم درد نمیکنه ولی امیدوارم فردا شروع نشه:/ 


نظرات 1 + ارسال نظر
مریم سه‌شنبه 18 تیر 1398 ساعت 00:07 http://myweb123.blogsky.com

یاد چندسال پیش خودم افتادم
منم دقیقا همینجوری بودم
حتی برای اردو رفتن!

ن خوبه برای اردو رفتن خودشون منو میفرستن:/ میگن پاشو برو:/
چرا نمیتونم برات نظر بزارم مریم؟ خطا میده!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.