kataya
kataya

kataya

عاشقانه هایی عجیب برای یک ادم عجیب تر!

دلم واس اون حس غریبی که دیدمت تنگ شده... عاشقانه نگات میکردم...  کل دنیا یک رنگی دیگه شده بود... زمان هم کششششششدار شده بود اینقدر کش دار که خسته شدم... ولی چه زود گذشت و تموم شد اون لحظه هایی که گر گرفته بودم و نمیتونستم هیچی حرف بزنم... اون لحظه هایی که تنها و تنها مخاطبت من بودم! من!

چجوری میتونم میتونم ازت متنفر باشم؟ ولی هستم.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.