kataya
kataya

kataya

هر گهی که دلت میخاد میخوری هر چی اردو میشه همه جا میری هر روز خدا هم دوستاتو میبینی مامان باید بهت التماس کنه بیا برو خونه ی دوستات ( من باید به مامان التماس میکردم بزار برم خونه ی دوستام و نمیزاشت:// ) تلوزیون که 24 ساعته مال توئه... خندوانه میدیدم میگفتی عصر جدید عصر جدید ! عصر جدید میبینم میگی محرمانه محرمانه محرمانه بگم میگی ساختمان پزشکان! یک برنامه تلوزیونی هم حق نداریم ببینیم... مدرسه غیر دولتی هم که داری میری  و...

چی کم گذاشتن خدایی اینقدر از مامان بابا طلب کاری؟! چی ما از تو بیشتر داریم که اینقدر به ما حسودی میکنی؟! پرووووووووییی

همون موقع مامان بابا باید میزدن تو دهنت نه رفتار بزرگانه از نظر خودشون داشته باشن و سکوت میکردن...

من نمیتونم و نمیخام با تو رفتار بزرگانه داشته باشن هر گهی دلت میخاد برا منم بخوری و ساکت باشم... مهم نی برامم ته همه ی این دعواها سر من داد کشیده میشه و میگن خفه شو بزار کنترلو بده رقیه تلوزیون ببینه! یا میگن منم که ارم شر به پا میکنم یا یای یا

نظرات 3 + ارسال نظر
مریم سه‌شنبه 1 مرداد 1398 ساعت 18:34 http://myweb123.blogsky.com

اقا من حس میکنم خیلی تبعیض قائل میشن :( #یک حس آشنای تلخ!

هه! تازه حس کردی!

سارا سه‌شنبه 1 مرداد 1398 ساعت 21:03 http://sara-and-dad.blog.ir

چقد رو مخ...حقوقاتو جمع کن یه تلوزیون بگیر واسه خودت تا حسودی کنه:)

خخخ نیازی نی همینجوریش داره میترکه! مییییییترکه!

مریم چهارشنبه 2 مرداد 1398 ساعت 00:05 http://myweb123.blogsky.com

حس میکردم یکمه ولی حالا میگم خیلیه و نمیخواستم به زبون بیارم ولی اوردم :/

خخخ

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.