kataya
kataya

kataya

:/

اصن نمیتونم ببینم... صدا صدا که قبلن هم نمیشنیدم! هیچی دیگه همش گند زدم:/ مامانم خونه نبود مثلا رفتم اشپزخونه رو تمیز کنم برنگرده بگه یک روز خونه نبودم اشپز خونه رو هواس گند زدم :) یک دونه تخم مرغ ترکوندم زباله ها افتاد رو زمین هر چی نون بود پخش زمین شد و... نه فقط نمیبینم... دستامم طبق میل من کار نمیکنن! 


یک خواستگار جدید اومده مامان اومده میگه ... ماماااااااان من هنوز همون دخترم که هر کی زنگ میزد ابرومو میبردی میگفتی عروسک بازی میکنه! ببین من هنوزم خرس گندمو بغل میکنم میخابم! قرار نشد یکی بیاد بقیه رم راه بدی مامان:/ اه ولم کنید من عمرا و ابدا نمیخام ازدواج کنم کلا در سرتاسر زندگیم چه برسه الان!

شروع شد... اه من که میدونم تا وقتی قراره ازدواج کنم باید هی متلکاتون که به قول خودتون شوخی هاتونو تحمل کنم! هرچی بشه بگید خواستگار اومده واست دیگه بزرگ شو! مثل دفه پیش که بابا گفت میدونم که اینا فقط یک بار نی و حالا حالا ها ادامه داره کاش همون نمیگفتم بیاد... چی شد که اون روز به مامانم گفتم این پسره بیاد؟!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.