kataya
kataya

kataya

چهارشنبه رفتم مدرسه جایزمو گرفتم خانم مرادی منو دید گفت هنوز کولتو میندازی؟ شطرنجی شدم نیشم تا بنا گوش باز گفتم اره laugh 

دوروزه از خواب بلند میشم حس میکنم خستم, بعد متوجه شدم دوروزه پتو ننداختم برای همینه!

از هر چی مناسبت های مذهبیه بدم میاد, از هرچی ادمای غیر مذهبی ای که به عقاید بقیه احترام نمیزارن و دم از ازادی و احترام به عقاید دیگران (عقاید خودش فقط البته) متنفرم.

از هر چی کش مکش خسته شدم. کی میشه که این کش مکش های درونی تموم شه؟

یک خواب ترسناک دیدم اینقدر محوش شده بودم اینقدر واقعی بود داشتم سکته میزدم تو خواب, خیلی واقعی بود. تو خونه ای بودیم که انگار مامان بزرگم بود من و رقیه بعد گیر کرده بودیم نمیزاشت بازی کنیم تا اینجا ترسناک نیست یک کاری کردیم یهو همیشه سرد شد رقیه هم کم کم سرد شد محو شد روح شد... ترسناک بود خیلی ترسناک بود.

نیازمند یکم تنهاییم, نه نیازمند یکم خواب ا کیفیتم. همیشه میگفتم خدایا یک چی خواب اور خواب اور بتونم کپه ی مرگمو شب راحت بزارم بخوابم, الان سرمو میزارم زود میخوابم ولی فایدش چیه کیفیت خوابم بدتر از قبل؟ از این داروی حساسیت بدم میاد. ولی میترسم قطعش کنم دوباره حساسیت بیاد سراغم مخصوصا پاییز.

هر چی که میگذره... تک تک روزا که میگذرن بیشتر میترسم. کاش زمان وایسه. کاش هیچ وقت مدارس باز نشه. کاش هیچ وقت محرم شروع نمیشد. کاش هیچ وقت تولدم نرسه. 

خیلی دنیای مزخرفیه. هر جوری نگاه میکنم فقط یک چیز به ذهنم میرسه خیلی دنیای مزخرفیه. از اون مزخرف تر خدا میدونی چیه؟ خودتی خدا! خودت! ادمو کنجکاو خلق کردی... ادمو با اراده خلق کردی... بعد میگی تو کار من دخالت نکن؟ نمیخوای رمز ورازتو بهمون بگی؟ چرا؟ پس چجوری بهت ایمان بیارم؟ دوست داشتی؟ ه دوست داشتی؟ من اینجا باید زجر بکشم چون فقط تو دوست داشتی؟ دوست داشتی من به دنیا بیام؟ همون جور که من دوست دارم بشینم کامپیوتر؟ دوست دارم بازی کنم؟ دوست دارم هنر بخونم؟ خب دوست دارم دیگه! این کارارو دوست دارم! تو هم دوست داری هی بوجود بیاری و زجرش بدی. چه کار میشه کرد دوست داری دیگه! منطق حالیت نمیشه... همینه که ادمات اینن

تصمیم داشتم با خودم اشتی کنم. تصمیم داشتم با مغزم اشتی کنم. تصمیم داشتم خصوصیت اخلاقی خودمو قبول کنم. تصمیم داشتم ویژگی ها و توانمندی هامو قبول کنم. تصمیم داشتم به همه ی اینا بها بدم حتی اگه این توانمندیم باعث تعجب دیگرانه چون خودشون این توانمندی رو ندارن. ولی اینکه من مورد تمسخر اونام همیشه دلیل خوبیه که این توانمندی رو سرکوب کنی؟ باهاش قهر کنی؟ شاید این تنها توانمندیت بوده که با بقیه ادما ارتباط برقرار کنی... تو فقط سرکوبش کردی. الان هیچی نداری... چون خودتو سرکوب کردی, یادت بیاد... چرا فقط چیزای بد کلاس پنجم رو یادت میاد؟ اها خوبه خوشحالم که یادت اومد... تو اون کوثری... همون کوثری که دقیقا میفهمید... ها؟ هنوز اینجا هم قدرت گفتنش رو نداری؟ از ری اکشنای بقیه میترسی؟ میترسی باز سرکوبت کنن؟ میترسی باز زجرت بدن؟ فقط چون در مورد یک مسئله ای کمی از اون هادرک بیشتری داری؟ کاش فقط این موردت به لادن نمیرفت.  کاش یکم بیخیالیتم به لادن میرفت. همینه که لادن الان لادنه و تو الان هیچ! تا کی میخوای یک ترسوی بزدلی که قایم شده بمونی؟ تا کی میخوای کلتو مثل کبک تو برف بکنی و بگی اینجا چقدر تاریکه؟ تا کی؟

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.