kataya
kataya

kataya

امتحان دینی داشتیم نشسته بودم گریه میکردم سر پنج درس! اخر هم نامردی نکرد از درس شش هم داد در حالی که ازش پرسیدیم! اگه حساب کنه زیر 18 میشم اگه حساب نکنه بالای 18 و اگه زیر 18 شدم میرم اعتراض میکنم

باعد رفتم خونه ی زهرا کتاب عکاسی نورسنجی رو دارم میخونم فعلا اولاش که همش بلد بودم فقط بخش هیستوگرام که کامل توضیح نداده بود اندازه ی یک جمله باید برم تو اینترنت و بخش وایت بالانس:/// اصلا پارسال بهمون نگفتند به این علت و اینجوری خوبه و ...! فقط از یک موضوع خاص همه ی حالات  وایت بالانس رو انتخاب میکردیم!

این چیزا رو باید پارسال یاد میگرفتم هم طراحی هم عکاسی ولی هروقت جلوی ضررو بگیری منفعته! بهتر از اینکه سال بعدی میشد تو طراحی پوستر و بگو تصویر سازی و... گیر میکردم

تازه میتونم نمره های امسالمم عالی کنم یک سال گند زدم! گند که نه ولی خب 20 نگرفتم ینی نی ینی زیر هجده شدم امسال بالای 18 میشم

باعد نودلیت با سوسیس خوردیم ها ها چسبید ولی قرار بود کلا 45 روز هیچی نخورم بیرونی زخم معدم خوب شه

باعد رفتم بیرون طراحی حالت کنم بارون اومد برگشتیم ولی خوب بود

الانم میرم فارسی بخونم برای فردا! یک انشا هم باید بنویسم! که فردا فکر نکنم وای وااااااااای! دارم دیونه میشم


ابجیمو باز بردن بیمارستان. بابام خواست منو دعوا کنه مامانم سرش داد زد گفت هیچی بهشون نگو اونا هیچ تقصیری ندارن :) 

حالم از بزرگترا به هم میخوره که کاری جز سرزنش بلد نیستن. ادم اگه یک کار اشتباهی بکنه خودش بیشتر از هرکی خودشو سرزنش میکنه. ولی وقتی تو موضوعی که هیچ ربطی بهت ندارن سرزنش بشی خیلی درد اوره :)

بابام هنوز حالش گرفتس ولی مامانم عادیه سر شده دیگه بعد این همه مدتlaugh

اه دلم میخواد داد بزنم بابا اززززززززت متنفررررررررم

نورسنجی عکاسی رو تموم کردم تکنیک و تکریب بندی و کادربندی میمونه ینی دو تا دیگه برای همین فعلا عکاسی خط میخوره از لیست تا طراحی و سبک بودن هم خط بخوره

به طرز عجیبی تا این تصمیمو با خودم گرفتم تمام ادمای زندگی از بچگی دارن میان جلو چشم :) از بعضیا تونستم حلالیت بطلبم از بعضیا نتونستم

چقدر سخته ولی بعد یک ممدت فک کنم عادت کنم به هر حال الان حلالیت بطلبم بهتر از بعدنه :))

فارسی رو به خوبی دادم

فردا هم عربی دارم باید تکالیف مدیریت تولیدم ببرم

این روزا هم همش خونه زهرام سه شنبه چهارشنبه امروزم اون اومد خونمون

پنجشنبه هم همش بیرون بودم صبح با حسنا رفتم کتابخونه بعد رفتم حلقه بعد رفتم هاپکیدو تمرین حرکات نمایشی برگشتمم جنازه خوابم میومد اما تا 12 طول کشید تا بتونم بخوابم


احساس میکنم مغزم ورم کرده از این اطلاعات زیادی که الان تو مغزمه... الان همه چی رو عکاسی میبینم :))

فقط دلم یک دوربین میخواد عکس بگیرم

به زهرا میگم میخوام اول تجهیزات دوربینو بخرم بعد اها سر اکستنشن تیوب حرف میزدم گفت نمیدونم چی چی هم بخرم نمیدونم چی چی هم بخر 

بعد گفتم تجهیزات از من دوربین و سه پایه و.. از تو؟ گفت اره دیگه بعد با دوا کوله پشتی پاشیم بریم عکاسی :))


خواهر به این گلی داشته باشید عاشقش نمیشدید؟ :))laugh

حالا کاش میشد بریم عکاسی


دلم میخواد این عمومیارو پاره کنم فقط تخصصصییییییییییییییییییییی بخوووووووننم ولی حیف کنکور!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.