kataya
kataya

kataya

8

انگار نه انگار دیشب اونقدر شیرین باهات حرف زدم... چرا اینقدر زود به زود دلم برات تنگ میشه :( نمیشه که 

میترسم :)

و من هنوز مکانی پیدا نکردم که توش راحت باشم و خانوادمم باش مشکی نداشته باشن فرار کنم برم اونجا نفسی تازه کنم و برگردم...

یک عالمه پرت و پرت نوشتم دیروز یا صبح اخرم منتشرش نکردم تو چرک نویس بود...

خلاصش همین بود دیگه دوست ندارم هیچ ادم جدیدی تو زندگیم بیاد حتی برای یک روز یک ساعت یا یک دقیقه... حتی اگه این ارتباط برقرار نکردن باعث این بشه توی همه ی محیط هایی که توش قراره زندگی کنم تنها باشم.

پاشم نودل بخورم؟!

سه دقیقه کمه زورم میاد://

اصن کلا اشپزی بدم میاد ://

چه سریع باشه چه باید از شب قبلش اماده کنی! ولمون کن بابا نهایتش از گشنگی میمیریم:/ 

درگیرم کلا باخودم رسما... صبحا زود بیدار شم از شدت حساسیت همش عطسه میکنم نمیتونم هیییییییییچ غلطی میکنم. از اونور اگه دیر بیدار شم شبا بیدار بمونم بدجور شبا دلم میگیره و باز هییییییییچ غلطی نمیتونم بکنم:/ در طول روز هم که فقط باشگاه میرم خخخ.


چی شد که باز سه شنبه نرفتم؟!

امروز 2 مرداد

بسه تنبلی عه

صبح پاشدم دیدم گردنم گرفته نشستم سابوای سرف بازی کردم خخخخ لنتی چرا اینقدر گرونه هرچقدر بازی کنی باز نمیشه همشو خرید... بعد کلاسم نرفتم... هر هر هر هر ... بعد خواستم تولدم نرم... بابام اعصاب نداشت مامان گفت خودم اجازه بدم گفت هرکاری دلت میخاد بکن و گذاشت برم :) خخخ خوب شد بابام حواسش یک جا دیگه بود هرچی باشه قطعا میگفت نه:/ هیچی اسه اسه پاشدیم رفتیم بییرون رقیه نفهمه ما کجا داریم میریم... کل زندگیمون شده همین قایمکی کار کردن... از پدر مادر خواهر برادر که نداریم ولی به جاش باید حتی از نوه ی عموی مامان هم بترسم و قایمکی کار کنم!

هیچی رفتم کافه اینجا سانسور دلم برای پریناز سوخت...

بعد هیچی رفتم کتابخونه پس دادم دوباره رفتم سمت قفسه کودک و نوجوان بعد یهو رفتم سمت مخزن خانمه گفت هی چند سالته:/ (نگفت هی) گفتم یازدهم بعد رفتم پایین هرچی کتاب انتخاب کردم برگردوندم یک کتاب روانشناسی برداشتم و دوتا هنری... بعد خانمه برگشته بم میگه یا نوجوان یا برو پایین کتابا محدوده فلان و بلتان منم میخواستم بزنم تو دهنش:/ چه فرقی داره من از اینور بردارم یا اونور اولو اخر که قراره 4 تا کتاب بردارم! دهه خب این چه وضعشه اصن من هنوز بچم میخام کتابای این ور و بخونم من هنوز مجموعه ی آذرک رو تموم نکردم ! والا تا دیروز هیچ کتاب درست حسابی نداشتید حالا که میزارید میگید یا اینور یا اونور:// تازه خب از اونور من بزرگم! اصن بزرگی به کنار من رشتم گرافیکه ینی حق ندارم از کتابای هنری اونور استفاده کنم:/ چرا چرت میگی عه:// اصن با این کتابخونه بعد 11 سااااااال باهاش قهر میکنم حالا مترو باز شده که میتونم برم کتابخونه های دیگه تازه خنک ترم هست با اتوبوس پاشم برم فلکه! مغز خر خوردم؟! با مترو جلو خونه پیاده میشم والا! بهم میگه کتاب محدوده:// اصن مگه مردم کتاب میخونن که میگی منابع محدوده!

بعد هم انیمه یور نیم رو دیدیم ولی باز هیچی ازش نفهمیدم خنگم خودتونید حواسم یک جا دیگه بود:/ از همون اول ذهنم درگیر این مسئله شد باز که چرا؟! مگه روح هم جنسیت داره که وقتی وارد بدن یک جنس دیگه میشیم با همون حالت جنس مخالف رفتار میکنه؟! ینی روحمون به جنسیتمون عادت کرده؟! یا روحمون کلا همین جنسیه؟! ینی روح بدبختمم زنه! بدبخت نمیخام! من اون جنس سوم توی مسافرانم :) ایش هنوز ذهنم درگیر اینه:// هیچی از انیمه ندیدم... تازه ابجیم گفت نزار :) گفتم بابا صحنه نداره نهایتش یکی دو خورده از همون اول ضایعمون کرد هرچی جلو تر رفت بدتر شد:// لنتی یکم ابرو داری میکردی جلوی مادرم! الان میزاره دیگه هیچی انیمه نبینم!

یک عالمه اتفاق افتاد امروز روز عجیبی بود ولی حسسش نی بنویسم:// کاش میشد صوتی بگم خودش بنویسه عه!

فردا تو کانال مینویسم

کوثر خیلی بد نویس شدیا! همش فش میدی:/// دهع گفتم دیگه اینجا ازادی یکم رعایت لطفا! یکم ادب لطفا! یکم شعور لطفا! بسه :/ بی ادب بد دست:/ به جای بد دهن://

7


وقتی نگفته میدونه ناراحتی:/// 

یکی بیاد بزنه تو سرم برم طراحی کنم:// کار هم نکردم!


طراحی و مداد دست گرفتم یادم رفته... ترسو شدم... تناسبات بدن انسان و صورت رو یادم رفته همه چی یادم رفته همممممممممممممه چی! ترسو شدم ترسوام ترسو

وقتی که محرمانه میبینیم باز باید توش خندوانه باشه :///


چقدر این مجسمه ی شهر رو دوس دارم عاشقش شدم ینی خخخ


میشه منم برم با مجسمه حرف بزنم؟!


_گه میخورید یک لباس حداقل بزارید تو کیفتون لباستون کمتر بو داشته باشه حداقل:/

نمیدونم چی میگم نمیدونم چی میخام ولی میدونم نمیخام ادامه بدم هیییییچیییی روووو فقط میخام بمیرم 

استاد بازیگریم بهم یک نمایش از خودش رو بهم نشون داد سبکش اکسپرسیونیسم بود. خییییییییلی کیف کردم خییییلی کیف کردم باهاش در مورد ایدز بود معرکه بود!

بچه ها دعا کنید بشه دعاااا کنید اگه بشه خیلی خوب میشه ولی میترسم. نه نترس نترس! و برو برو

من این شهربازی رو نمیخام وقتی میتونم حداقل یک روز با بسیج با دوستامو خواهر برم چرا با یک فامیل غریبه ای که از خارج اومده برم ! اه رو مخ رو مخ رومخ هر چند خیلی دلم شهربازی میخاد :(

گفتم دعوا شد من که نمیدونم چی شد! فقط میدونم مثل همیشه منم جزو جرائم و محرومیات هام! رقیه دعوا کرده... رقیه گه میخوره من دیگه حق ندارم کتاب تخیلی ترسناک بخونم! واقعا چرا ؟ گناه من چیه هر دفه هر چی میشه یک بار سر ابجی بزرگگه یک بار سر ابجی کوچیکه هر وقت دلتون خواست منو از کتاب ترسناک خوندن محروم میکنید؟ رقیه گه خورده من چرا نباید بخونم! فقط اونو محروووم کنید فقط اونوووووو. کلا همیشه همه جا من باید وجود داشت ه باشم چون همه چی  تقصیر منه :/ حتی اگه من بدبخت خواب بوده باشم:/  من حتی اگه بمیرمم باز همه چی تقصیر منه! تقصیر منه که کتاب تخیلی ترسناک میخونم رقیه رفته از دوستش سارا کتاب تخیلی قرض گرفته! تقصیر منه رقیه وحشیه. تقصیر منه.


به همین شیکی و سادگی شهربازی رفتنمون خراب شد! بعد بابام برگشته میگه تو نمیای گفتم نه! گفت تو که با همه دعوا داری:/ بیا دیگه تنهایی تنهایی خوش باش... خدایی من با کی دعوا دارم جز رقیه؟ با مامان دعوا دارم یا با بابا؟ یا با زینب؟ یا با زهرا؟ اگه با رقیه دعوا دارمم این رقیه با همه ی اینایی که گفتم دعوا داره. باش اشکال نداره کلا باید همیشه من باید چوب گهای دیگرانو بخورم. اخه میدونی ما یک خانواده ایم!


شد یک بار خانوادگی شهربازی بریم؟! نه! همیشه پای یکی دیگه در میونه که ما باید شهربازی بریم. مهم نی پول دادن اون روز با مسجد رفتیم ارم مهم اینه که هیچ وقت خانوادگی شهربازی نرفتیم! نرفتیم! خانوادگی بدون هیچ خانواده ی دیگه ای!


+ یک بار پای حرفتون وایسید. یک بار!


اگه فردا نزارند برم کافه خودمو دار میزنم میزنم!