-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 فروردین 1399 18:36
چقدر اینو دوست دارم احساس میکنم حرف دلمه... من عاشق اهنگ سیو میشم و تو موزیک ویدیو یک تیکه نوشته سیو می هی... دارم کره ای یاد میگیرم این طلسمو شکستم از هفتم هشتم میخواستم ژاپنی یغد بگیرم هر دفه گفتم اول انگلیسی بعد هر زبانی دلم خواست ولی من از انلگیسی بدم میاد و این باعث نفرتم از زبان شده دیکه بیخیال شدم کامل میخوام...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 فروردین 1399 18:35
دوماه پیش دوستم اول گفت سه ماه پیش تولدته... شوک بزرگی بود. نصفش گذشت؟ راضی نیستم ولی ناراضی هم نیستم. داشتم فکر میکردم برای تولد خودم یکی از این دوتا کتاب نفرتی که تو میکاری و کتاب هردو در نهایت میمیرند رو بخرم :) هدیه برای خودم.شاید رمانای جذابی باشند. داشتم فکر میکردم چقدر چیز میز دوست دارم... چقدر میز میز میتونم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 فروردین 1399 18:35
فردا هم دارم میرم باهاشون طالقان فقط به خاطر شکم! چون یک عالمه چرت و پرت جاذاب خریدن! راحت خر شدم نه؟! سارا قرار بود بیاد باهم باشیم نشد و من تنهای تنهای :)) من میدونم فردا میرم میشینم سرم تو موبایل! دیگه چی بگم؟! چرا اینقدر حرفم نمیاد؟ لعنت به هر چی خوابه! کاش میشد اصن نخوابید! چرا الان من باید برم بخوابم؟! این جایی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 فروردین 1399 18:35
مسابقم کنسل شد... منو میگید؟! مثل یک بادکنکیم که هی داشت بادش کم میشد بهش سوزن زدن! نمیدونم فازم چیه با اینکه میدونستم برای مسابقه باید ناخونامو کوتاه کنم ولی داشتم بلند میکردم سه هفته بود کوتاه نکرده بودم بعد همین امروز که گفتند کنسله ناخون گیر برداشتم ناخونامو کوتاه کردم! مغزم اتصالی کرده فک کنم! ولی دیگه ناخونامو...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 فروردین 1399 18:34
به این نتیجه رسیدم که روزایی که ورزش ندارم واقعا یک چیم میشه. یک افسرده ی تمام معنا. هرچند به این استراحت یک روزه شدیدا نیاز داشتم این سه روز گذشته اینقدر پدرمون رو در اورد که پاهام دیگه نای راه رفتن عادی رو هم نداشتند واقعا خوب شد کلاس نی. کل زندگیم شده ورزش کل زندگیم شده باشگاه. وقتایی که از باشگاه برمیگردم به جای...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 فروردین 1399 18:34
قضیه داستانو فهمیدم :) هیچی خاله اش همش بابامو تهدید میکرد که پدرتو در میارم و... و همش میومد جلوش بابام هی بهش بی محلی میکرد و هی بی محلی میکرد. بعد نفهمیدم کی یکی هم بعد دادگاه گفت که سمتش نرو ولی این باز گوش نکرد و اومد طرف بابام بابام هم باز بهش بی محلی کرد سوار اسانسور شد از اساناسور اومد بیرون باز جلوی خودش دید...
-
شکلای وشحی
جمعه 11 مرداد 1398 16:04
نتونستم بخوابم حتی یک ذره... فقط درد داشتم و درد. جسمی و روحی.سرمو میزاشتم رو بالش اشکال مختلف بهم حمله میکردند. همون شکل های قدیمی که نمیدونم مغزم از کجا میارتشون. یادمه شروع نقاشیم اینجوری بود که بتونم این اشکال رو بکشم. ولی هنوز موفق نشدم هنوزم حس میکنم از نقاشی بدم میاد. ولی مجبورم یاد بگیرم. من چجور هنرجوی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 مرداد 1398 02:07
از وقتی بیدار شدم تا الان درگیر عروسی بودم. عروسیشون تو باغ تالار توی راه کرج بود اسمش فک کنم دشت شقایقی همچین چیزی بود... نمیشه گفت خوش گذشت ولی از تمام عروسی های عمرم بهتر بود:/ ابجیم میگفت الان کل محله خالیه دزده یک بره بزنه خخخخ. واقعا راست میگفتا ما که کللللل فامبلمون تو دولته فامیل عروسم همین طور همه بدون استثنا...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 مرداد 1398 01:49
شلوار نارنجی پوشیدم با بلوز مشکی مورد علاقم... بعد ابجیم شلوارک مشکیوشید با بلوز نارنجی اومد گفت برعکس تو شدم :) خخخخخ چقدر موهامو بعد حموم دوست دارم! حالت داره! ولی وقتی شونش میکنم دوباره لخت میشه:/// یک درصد فکر نکنید دارم تنبلی مو قایم میکنم!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 مرداد 1398 01:18
این پستم حال الانم... https://chapol.blogsky.com/1397/12/11/post-547/ وای از اهنگای بی تی اس این اهنگو از هر اهنگ دیگه ای بیشتر دوست دارم مخصوصا ویدیوشو :)
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 مرداد 1398 01:09
از عروسی بدم میاد
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 مرداد 1398 01:08
بابام کوتاه که میاد بقیه رگ غیرتشون گل میکنه... وقتی نگاه میکنم میبینم واقعا مامانم تو فامیل روشن فکر میتونه حساب شه! البته فقط تو فامیل:/ تو فامیلی که دختراش اسیرن اسیر که تا سر کوچه هم نمیتونه تنهایی بره خب دارم تنهایی میرم قزوین تنها نیستم که با استادمم... چشه؟! چششششششه؟! مامانم باز تمام سعیش اینه که مامان و بابا...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 مرداد 1398 00:55
من موبایل و هنزفریمو دارم برید گم شی د خخخ :) واقعا من با این موبایل مشکلی ندارم... تنها مشکلی که باهاش دارم اینه که از دست ابجیم افتاد و یک بخش سمت راست گوشیه سیاه شده و نمیشه توش فیلم دید... فقط مشکلم باهاش همیییینه دیگه هییییچ مشکلی ندارم باش و نه فقط تا دوسال دیگه که برای خودم یک گوشی بخرن شاید بیشتر هم بتونم باش...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 مرداد 1398 00:52
چقدر شاااادمهر خوبه :)
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 مرداد 1398 00:51
واقعا اگه نبود بعضی وقتا ازم دفاع کنه چی میشد؟! هرچند دفاع کردناش ازمم فایده نداره باز تمام گه خوریای بقیه میفته گردن من منو دعوا میکنن اخرم با یک بوس و بغل حلش میکنن! که ایندفه بوس و بغلم نبود! خخخ
-
همیشه همه چیز تقصیر منه!
جمعه 4 مرداد 1398 00:49
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 مرداد 1398 17:36
امروز همه بیرون بودن... منم هیچ جا نرفتم و کلا خونه بودم و بابام هم ور دل من ... :// دودقه میرفت بر میگشت :/
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 مرداد 1398 16:16
خواستم گیم اف ترونز بزارم... پشیمون شدم یادم اومد همش صحنس من نمیتونم فعلا ببینم:// باید تو موبایل دید... اگه ابجیم دیگه چیزی نخواست دانلود کنه بازم بازی دانلود میکنم دی :) بسه همین فیلم و سریالا که دارم رو ببینم هنر کردم! هنرررررررر
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 مرداد 1398 16:04
چقدر اهنگ تو بی من شادمهر رو دوووست دارم... منو یاد یک چی میندازه که نمیدونم چیه! حس میکنم باهاش حاطره دارم ولی یادم نمیاد... نه امکان نداره باهاش خاطره داشته باشم به دلایلی... نمیدونم ولی دوسش دارم و حس خوبی بم میده... حس خوبی بم میده چون فضای کارگاه مبانی رو برام تداعی میکنه...
-
:/
پنجشنبه 3 مرداد 1398 16:01
اصن نمیتونم ببینم... صدا صدا که قبلن هم نمیشنیدم! هیچی دیگه همش گند زدم:/ مامانم خونه نبود مثلا رفتم اشپزخونه رو تمیز کنم برنگرده بگه یک روز خونه نبودم اشپز خونه رو هواس گند زدم :) یک دونه تخم مرغ ترکوندم زباله ها افتاد رو زمین هر چی نون بود پخش زمین شد و... نه فقط نمیبینم... دستامم طبق میل من کار نمیکنن! یک خواستگار...
-
مغز
پنجشنبه 3 مرداد 1398 02:14
مغزم واقعا ور میزنه ها نمیدونم چی میگه ولی سرمو میزارم رو بالش داره حرف میزنه تو خواب حرف میزنه بیدار میشم برم دستشویی اب بخور حس میکنم ادامه ی حرف داره ور میزنه فقط ور میزنع صدای خودمه ولی نمیدونم چی میگم:/ ینی نمیفهمم یا فقط همون لحظع میفهمم بعدش اصن یادم نمیاد در مورد چی بود فقط خستگیش میمونه نمیخام بخوابم نمیخااام...
-
8
پنجشنبه 3 مرداد 1398 00:19
انگار نه انگار دیشب اونقدر شیرین باهات حرف زدم... چرا اینقدر زود به زود دلم برات تنگ میشه :( نمیشه که میترسم :)
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 مرداد 1398 00:18
و من هنوز مکانی پیدا نکردم که توش راحت باشم و خانوادمم باش مشکی نداشته باشن فرار کنم برم اونجا نفسی تازه کنم و برگردم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 مرداد 1398 00:14
یک عالمه پرت و پرت نوشتم دیروز یا صبح اخرم منتشرش نکردم تو چرک نویس بود... خلاصش همین بود دیگه دوست ندارم هیچ ادم جدیدی تو زندگیم بیاد حتی برای یک روز یک ساعت یا یک دقیقه... حتی اگه این ارتباط برقرار نکردن باعث این بشه توی همه ی محیط هایی که توش قراره زندگی کنم تنها باشم.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 مرداد 1398 00:12
پاشم نودل بخورم؟! سه دقیقه کمه زورم میاد:// اصن کلا اشپزی بدم میاد :// چه سریع باشه چه باید از شب قبلش اماده کنی! ولمون کن بابا نهایتش از گشنگی میمیریم:/
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 مرداد 1398 00:10
درگیرم کلا باخودم رسما... صبحا زود بیدار شم از شدت حساسیت همش عطسه میکنم نمیتونم هیییییییییچ غلطی میکنم. از اونور اگه دیر بیدار شم شبا بیدار بمونم بدجور شبا دلم میگیره و باز هییییییییچ غلطی نمیتونم بکنم:/ در طول روز هم که فقط باشگاه میرم خخخ. چی شد که باز سه شنبه نرفتم؟!
-
امروز 2 مرداد
پنجشنبه 3 مرداد 1398 00:02
بسه تنبلی عه صبح پاشدم دیدم گردنم گرفته نشستم سابوای سرف بازی کردم خخخخ لنتی چرا اینقدر گرونه هرچقدر بازی کنی باز نمیشه همشو خرید... بعد کلاسم نرفتم... هر هر هر هر ... بعد خواستم تولدم نرم... بابام اعصاب نداشت مامان گفت خودم اجازه بدم گفت هرکاری دلت میخاد بکن و گذاشت برم :) خخخ خوب شد بابام حواسش یک جا دیگه بود هرچی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 مرداد 1398 23:49
یک عالمه اتفاق افتاد امروز روز عجیبی بود ولی حسسش نی بنویسم:// کاش میشد صوتی بگم خودش بنویسه عه! فردا تو کانال مینویسم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 مرداد 1398 23:47
کوثر خیلی بد نویس شدیا! همش فش میدی:/// دهع گفتم دیگه اینجا ازادی یکم رعایت لطفا! یکم ادب لطفا! یکم شعور لطفا! بسه :/ بی ادب بد دست:/ به جای بد دهن://
-
7
چهارشنبه 2 مرداد 1398 01:13
وقتی نگفته میدونه ناراحتی:///