-
هاپکیدو
دوشنبه 17 تیر 1398 20:30
امروز هوگووشیدیم باز ولی دو به دو به هم ضربه میزدیم :/ حدیث کلا محکم میزنه وقتی میزنه میت یک صدایی میده که نگو :/ بعد اخری که زد اصن شکمم درد گرفت :/ بعدش استاد اومد گفت حالا این حرکت بسه این جوری برید بعد جوری محکم زد که چند لحظه نفس زدن کشیدن یادم رفت! اصلا نمیتونستم نفش بکشم بچه ه ا میگفتن قرمز شدی نفس بکش بعد یکی...
-
5
دوشنبه 17 تیر 1398 00:34
بعضی جمله هارو باید بیشتر از یک بار گفت. برای بار هزارم هم بگی باز انگار همون بار اوله... همون تاثیر بار اول رو داره... مثل شنیدن دوست دارم از طرف تو!
-
خواب
دوشنبه 17 تیر 1398 00:32
از خواب متنفرم :( دیشب فکر کنم ساعت نزدیک دو خوابیدم تا 7 5 ساعت. 4 ساعت کم خوابی فردا ده باید سر کلاس باشم! ینی 8 بلند شدن! ولی اصن دلم نمیخواد بخوابم چشام داره بسته میشه ها ولی اصلا نمیخام بخاوبم. بخاوبم دوباره کرخت میشم بیحال میشم تو این خونه غرق میشم :( اون وقت دوباره باید یک روز مثل امروز از خونه دور باشم. الان...
-
ادامه ی زندگی هنرمند
یکشنبه 16 تیر 1398 23:35
مثال کاملا واقعی حرفم :) اون ابیه رو میخواد حتی زندگی صاف تر زندگی ای که با خط کش کشیدندش! من سبزو میخوام همینقدر سینوسی و هیجان انگیز :) البته سبزه ه م گندش در اومده یک خورده اروم باش نفس بکشیم :(
-
51
یکشنبه 16 تیر 1398 20:14
http://new-life76.blogsky.com/1398/04/16/post-11/11 گفتم ... بابام بود و نبودش دیگه برام کابوسه... با بودنش یک جور تب میکنم با نبودنش یک جور دیگه! این جمله اشکمو در میاره :) دلم میخاد از این خونه و اتفاقاتش فرار کنم. کاش میشد.
-
خونه...
یکشنبه 16 تیر 1398 19:09
اصن پامو میزارم تو خونه دیونه میشم. حالا هرچقدرم صبح رو خوب شروع کرده باشی و تا الان خوب پیش رفته باشه! یهو دلم برای شب پاییز و بارون و خیس شدن زیر بارون تنگ شد : ) تجربه شد از این به بعد هروقت بارون اومد به جای اینکه هی داد بزنم پاشیم بریم بیرون لباس بپوشم بگم خدافظ! گفتند کجا این وقت شب میگم میرم زیر بارون میخواید...
-
زندگی هنرمند
یکشنبه 16 تیر 1398 18:57
-
50
یکشنبه 16 تیر 1398 18:50
برای بار دوم رفتم موزه ی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس! ایش دفه قبل برامون نمایش اجرا کردن ایندفه فیلم گذاشتن :( تئاتره خیلی بهتر بود :( خنده دار بود اصن حوصلم سر رفت سر این فیلم. بعد رفتیم فروشگاه رفتم کتابای بخش هنرشو دیدم یک کتاب دیدم دیدم 20 تومن:/ من 10 تومن مونده بود برااام : قبول نی :( خیلی کتاب خوبی بود. همین....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 تیر 1398 18:08
ان شده جوابمو نداده همینقدر تخمیه طرف میخام بی ادب باشم ها چیه؟ وب خودمه مجبورتون نکردم. نخونید.
-
تکلیفم
یکشنبه 16 تیر 1398 01:22
یکم اروم شدم:/ خیلی زیرکانه دوباره ازش خواستم. اونم زود اف شد مهم نییی حداقل دیگه الان جوابم معللوم میشه تکلیفم معلوم میشه از این خلا یکم در میام باز. این خلا باید یواش یواش تموم شههه مهم نی میرم میخوابم بعد از اردو حتما جواب داده و تکلیفم مشخص شده
-
پلیییز! پلیییز!
یکشنبه 16 تیر 1398 01:11
http://s8.picofile.com/file/8365845400/Screenshot_2019_07_07_01_07_49_01.jpeg خفهههه شو خفهههه شووو دارررم دیونه مییییشم نمیخااای بم بدیییی ینیییی؟ !!! لطفااااااااااا یک روز دیگه هم نمیکشم یک روز دیگه هم نمیتونم صبر کنم دیگه نمیتوووونم
-
ترجمه و متن آهنگ Let Me Down Slowly – Alec Benjamin
یکشنبه 16 تیر 1398 00:38
اهنگ رو پخش انلاین اون بغل هست اینم متنش :) ادامه مطلب این بیشتر با حال الانم سازگاره This night is cold in the kingdom این شب توی پادشاهی ما سرده I can feel you fade away من محو شدن تو رو میتونم حس کنم From the kitchen to the bathroom sink and از آشپزخونه تا سینک دستشویی Your steps keep me awake صدای قدم هات منو...
-
بیلی ایلیش
یکشنبه 16 تیر 1398 00:10
اهنگ رو عوض کردم بیلی ایلیش گذاشتم :) چقدر این دختر خوب :((( این اهنگش رو خیلی دوست دارم :( ولی گوشش ندید حواسم در این یک مورد نبود :( خب من که جنس مذکری دیگه تو وبم نی!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 تیر 1398 23:23
کاش میمرد. باورم نمیشه همچین دعایی بکنم ولی بمیره راحت میشم واقعا راحت میشم هم من هم خیلیااا! هرچند خیلی ها هم ناراحت میشند ولی بدرک! اونا هم یک روزی دوس دارم به اینجا برسن و وقتی برسن متنفر میشن. پس بزار متنفر نشن. ها اونا هم که خیلی ناراحت میشن حقشوووووونه اینقدر مارو زجر دادن
-
4
شنبه 15 تیر 1398 17:13
دیروز پریروز کلا اخیرا از وقتی که این یکی پیویت دیگه باهات حرف میزنم... خیلی بیشتر از قبل بهم میچسبه حرف زدن باهات :)
-
3
شنبه 15 تیر 1398 17:09
اگه نبودی دیونه میشدم. حالا که هستی... دیونت شدم
-
2
شنبه 15 تیر 1398 17:06
تک تک سلولای تنم, تورو فریاد میزنن :)
-
حقتونه...
شنبه 15 تیر 1398 16:49
-
من و سس کچاپ :(
شنبه 15 تیر 1398 16:29
من و یک عدد سس کچاپ موشکی تنهام :)) ولی دلم نمیاد شلیک کنم:/ اونوقت باید ماکارونی بدون سس بخوریم غیر قابل تحمله! حالا که یک بار سس خریدن بزار از ماکارونی لذت ببریم:) بیا اگه شد دودقه تنها بشیم زینب اومد :_(
-
وقتی بزرگ شدی...
جمعه 14 تیر 1398 20:41
میشه یکی به من بگه پس دقیقا الان الان قراره چی بدست بیاریم؟ قراره با چی خوشحال باشیم؟ قراره از چی لذت ببریم؟ قراره چی کار کنیم؟ هرچی میگیم میگن وقتی بزرگ شدی... گندش در اومد دیگه. چرا این بزرگیه نمیرسه؟ مطمئنم هم هیچ وقت نمیرسه! نمیدونم نمیتونم درک کنم. اصلا تامام حرفای و حرکات این ادم بزرگا رو درک نمیکنم
-
مثلا...
جمعه 14 تیر 1398 20:30
مثلا ساعت 6 صبح رقص آفتاب رو هم از پلکای بسته حس کنی. مثلا صدای گنجشکای درخت جلوی پنجره گوشتو نوازش بدن. مثلا خوش و خندون و لبخند زنان بگی خداروشکر که یک روز دیگه هم شروع شد. مثلا پاشی بیرون یک رب بدویی و یک نون داغ بربری بخری و بیای خونه . مثلا با خانواده یک صبحونه ی مفصل و خوشمزه بخوری. مثلا وسایلتو برداری موزیک پلی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 تیر 1398 20:05
وقتی امار اون وبلاگمو میبینم تنها یک چی به ذهنم میاد معرکس و چقدر چیز از دست دادم! دلم میخواد باز پست بزارم اونور ولی واقعا درست کردن پست بدرد بخور که اینجوری از گوگل بیاره برام حوصله میخاد که ندارم:(
-
روز دختر مبارک!
جمعه 14 تیر 1398 15:43
بزرگترین گناهی که تو عمرم مرتکب شدم اینه که دخترم! روز سرچشمه ی تمام بدبختیا مبارک یک روز از تمام این کلیشه ها و قانون های مزخرفی که معلوم نی کجا نوشتن رو برام درست کردید بیرون میام. میشکونمشون خوردش میکنم و با اقتدار روشون وای میسم!
-
49
جمعه 14 تیر 1398 14:41
نمیدونم یک از همین روزا رفتیم پارک لاله. بعد یک چی گفتم مامان گفت خودت تنهایی که اینجارو گشتی ... چی میخواین پس؟ وقتی میگم میخام برم بیرون نمیزارید که! وقتی میگم میخام برم فلان جا و وقت دارم چرا جاهای دیگه نرم و نگردم؟ بهتون که بگم میگید نه! اره یک ادم اهنی میخواد از خونه به یک چاردیواری دیگه از چاردیواری به خونه...
-
48
جمعه 14 تیر 1398 13:27
دقیقا ساعت دوازده بیدار شدم چ جاذاب! رقیه میگه تو یخچال سس کچاپ هست چه عجیییییییییب! وای کی تنها میشم شلیک کنم ب ه همه جا :) مطمئنم تا تنها میشم این سسه هم تموم شده! دستمو بریدم همین جوری داره خون میاد ازش قطع شو دیگه برم سر کارام لنتی :/ برنامه برمیگرده به روال سابق! امروز هم میریم پایین تو کوچه با زینب بدمینتون و...
-
1
جمعه 14 تیر 1398 00:07
خودت بد عادتم کردی. که با هیچ چیز جز تو اروم نمیگیرم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 تیر 1398 22:47
زهرا میخاد بره نینجوتسو. قبووووووووووووووول نی! پارسال قرار بود با هم بریم که نشد من رفتم هاپکیدو. ینیییییی چی! من عاشق هاپکیدوم شدم الان. هر جور نگاه میکنم نمیتونم ولش کنم! ولی نمیتونم تا مشکی صبر کنم که نانچیکو و ... رو بهم یاد بده! اصن یکی از دلایلی که نینجوتسو نتونستم برم هاپکیدو رفتم این بود. ولی الان نمیتونم ولش...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 تیر 1398 22:09
تصمیم داشتم باز به رقیه کتاب بدم. یک دور بهش کتاب دادم همین جوری ولش کرد رفت! منم رو کتابام حساس! حساسا! گفتم دیگه هیچی بهت نمیدم بعد الان تصمیم داشتم کتاب فراموشی رو بدم اخه 4 جلد اول مال زینبه جلد اخر مال منه. دیدم بی اجازه برداشته دوقورت و نیمش باقیه. اصن به این دختره نبای درو داد عادت نوجوان موفق رو بهش دادم پرو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 تیر 1398 18:12
بعد از نه ماه رفتم مسجد. سارا هم بود. چقدر احساس غریبی میکنم همه جا. چقدر همه جا حرف زدن برام سخته. مامان میگه انقلاب نمیری؟ امروز برام زنگ زد ساعت پرسید؟ دلم میخاد ولی واقعا دوست ندارم. باار دوم که رفتم گفتم دیگه ول نمیکنم ولی نشد. بعد این همه مدت برم چی بگم؟ دوسال شده. دلم میخاد برم زیر پتوم بخزم و تا اخر عمر اونجا...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 تیر 1398 00:10
دلم برای اون شبایی که زهرا ماشین داشتن د و میرفتیم دور دور تنگ شده. چه شبای خوبی بود. خدایا نمیدونم چه دعایی براشون بکنم که خیلی خوب باشه به خاطر این شبای قشنگی که خلق کردن برام