kataya
kataya

kataya

هاپکیدو

خوش گذروندم :)) تو منطقه ی ممنوعه صبحونه خوردم بلند بلند اهنگ گوش کردم و باهاش خوندم روی مبلا بپر بپر کردم و البته با حوله ی عزیز زدم به لوستر رو ترکوندم:/ (خنده) رقیه هم زودتر رسید! انگار شدید از کلاس ناراضی بود برا همین. تو این مدتم به هر کی تونست زنگ زد گفت کوثر دودقه تنها تو خونه مونده خل شده:/ 

رفتم هاپکیدو زود رسیدم خادارو شکر! بعد دوباره استاد میت رو داد به من بعد هی نگار میخواست بزنه تو شکمم اون سه تفنگ دارا هی  حرص میخوردن نزااااار بزنه تو شکمت! حالا نخورده بود تو شکمم فهمیدم فک کردن خورده تو شکمم :/ حالا بیا ثابت کن نخورد! فقط یکم دستم درد گرفت! خیلی بد میزنه اصلا حرفه ای نمیزنه معلومه فقط میخاد انتقام بگیره. ماهم رفتیم به استاد گفتیم مطمئنم شنید! مطمئن مطمئنم! من اون حالت و قیافه رو هزاااااااار بار تو زندگیم دیدم. امروز مجبوری بام حرف زد و مثلا سعی کرد بام صمیمی شه! منم مثل ساده ها رفتار کردم وقتی بام حرف زد ولی خیلی دوستانه میخواست باز بم اسیب بزنه :) 

استاد هم گفت من برم به سفیدا دفاع شخصی یاد بدم! مجبورم وقتی حنانه میره بعد از اون منم که ارشدم. همه ی بچه ها ضربات پا تمرین کردن جز من! خیلی مسخرس واقعا مسخرس سه ماهه منتظرم استاد این حرکتو بم یاد بده. ولی همینه که هست! تاوقتی پسرا قدرتشون بیشتره میتونن باشگاه مال خودشون باشه ما و سفیدا باید با هم باشیم و استاد نمیتونه به هرمودون باهم برسه. همینه که هست! اگه میرفتی تو هم کار میکردی نگار یک بلایی سرت میورد اصلا مسابقه هم نتونی بری چی؟ به استاد حق بده تو اون لحظه تصمیم دیگه ای نمیتونست بگیره. به این فکر کن که میتونی تو خونه هم این چند جلسه بیشتر تمرین کنی تا کارورزیش شروع شه. حالا که هست! نباز. درگیرش نشو تو فقط و فقط هدفت رو تمرینت باشه! 

39

الان دیدم ساخت وبلاگم یک روز قبل تولدم سال 95 بود! اونم روز مورد علاقم سه شنبه! وااااو! اصن به معنای واقعی یادم رفته بود اون روز که اینو زدم به چه دلیلی بود و الان فقط دارم چیزای غمگین توش مینویسم که با هدف اولیم از زمین تا اسمون فرق داره!

سال 95 ! الان 98 نه؟ فکر کنم اخرین تولدی بود که همه چی اروم بود. اره...

38

با لادن حرف زدم. چقدر حرف زدن با لادن و صدف حالم رو خوب میکنه. حتی کوتاه

واااو حالا من تا ساعت دو تنهام! واااااااااااااو! اصن انرژیم برگشت برای به گند کشیدن خونه! بابام سس نمیخره! اگه میخرید سس رو برمیداشتم همینجور به در و دیوار شلیک میکردم! بابام عجب دور اندیشی داره!

مامان میگه بشین فکر کننننننننننن:/ بابا ولم کنید دیگه اه. 

همون هلیکوپتری کل خونه رو به گند میکشیم! جمع کردنشم با خداس فردا مهمون داریم!

37

امروز هیچ کیییییی خونه نی! همه قبل من رفتن و قرار بود بعد من برگردن! وقتی چشامو برای اخرین بار باز کردم دیدم بابا هم رفتم فقط میخواستم تلوزیونو روشن کنم بپرم تو اتاق یک حوله بردارم کل خونه رو هلیکوپتری دور بزنم و برقصم! شایدم مثل فصل سه خندوانه اگه یادتون باشه یک مسابقه داشتن که دانیال میومد لباسارو پرت میکرد میرفت! لباسام که ته اتاق امادس! فقط منتظر منن که بیان هلیکوپتری پخش کل خونشون کنم! 

ولی  زیادی تو ذوقم خورد وقتی ساعت رو دیدم دیدم باز تئاترم دیر شد! بدو بدو عوض کردم اومدم برم بیرون دیدم کلید ندارم! همه جارو تو اون شلوغی لباسا گشتم ولی پیداش نکردم:( منم ناامید شدم! چون دیگه خیلی دیر میرسیدم نمیرفتم بهتر بود!

الان من اهنگو دارم گوش میدم ولی حس همه ی این کارایی که گفتم رو دیگه ندارم انجام بدم! دارم به این فکر میکنم که چجوری بگم نیومدم؟ و دارم به بعد اون فکر میکنم ینی کلاس هاپکیدو که اونو اگه اینبار دیر برم به جای 30 تا بشین پاشو بهم میگه 100 تا! (گریه فراوان!) 

36

 سرچ کنید تو وبلاگ  اپیکور یک اهنگ میاد که از لای همه ی اهنگای اپیکور من بیشتر از همه دوسش دارم!

اخیرا سعی میکنم  مثل قبل برای گوشم احترام قائل شم و این نوع اهنگارو جز یک بار بیشتر گوش نکنم اونم به خاطر اینکه اکثرا متوجه این بشم که اطرافیانم (منظور مدرسه و دوستان هست خیلی حل به هم زنه نفهمی چی میگن)  چی میگن! ولی واقعا این فرق داره! بعد مدت ها دوباره دارم گوشش میدم.


! فقط یک گل کم دارم که بکشم! با این اهنگ برم فضا!


+همینم مونده گل بکشم! خجالت بکش


++ دارم چرت میگم توجه نکنید! 

35

بابام به معنای واقعی دیگه باام کاری نداره. الان خوشحال باشم یا ناراحت؟ 

مثل اون روز که از مامان عذرخواهی نکردم و بابا تو زورم کردی عذرخواهی کنم.حالا حالا ها ازت عذرخواهی نمیکنم. 

هنوزم معتقدم اون روز من کاری نکردم که به خاطرش عذرخواهی کنم. الانم به این معتقدم که من کار خبطی انجام ندادم. اینبار دیگه نه دیگه عذرخواهی نمیکنم. میخوای حالا اینجوری تحقیرم کن. من عذرخواهی نمیکنم. نمیییییکنم! 

تو این دنیا دیگه خیلیا باهام کاری ندارن. الان چی بگم من؟ فقط سوت میزنم و رد میشم. چون دیگه قرار نی کوثری وجود داشته باشه که رو مختون باشه. 

همه از دستم شاکین. مامان  بابا مدرسه معلما همکلاسی ها دوستان هم باشگاهی ها افرادی که تو خیابون از کنارم رد میشن وسایل خونه وسایل خودم! وسایل همه.  کشور همسایه خاور میانه میدونی اصن چیه؟ تمام اتفاقات دنیا تقصیر منن. بمیرم همه راحت میشن. دیگه مشکی ندارن همه خوش و خندون میشن. این وسط فقط من که اضافیم. 


+ نمره انضباطتم برای اولین بار تو عمرم 13 شد

++ جوری میگم برای اولین بار انگار از اول ابتدایی نمره ای بود! والا همش بهمون خیلی خوب میدادن میرفت!

+++ اغراقه ولی همینقدر همه چی تقصیر منه.

34

نمیبخشمتون. سر خیلی چیزا. سر خیلی چیزا که مسئله ی ارامش یک بچس. اگه سال ها قبل تو اون خونه ی قبلی یکم یکم ادمم حسابم میکردید. یکم فکر میکردید که شاید بچه باشم ولی میفهمم! اره میفهمم و بهم توضیح میدادید شاید الان اینقدر عین خر نمیترسیدم. اینقدر حالت تهوع نداشتم! فقطم یک جمله بلدید بگید نترس! یک جمله توی کتاب شفای زندگی خوندنا! کاش یک کتابم بچه بودم میخوندید که این چیزارم باید به بچه توضیح داد. اره باید توضیح میدادید بهم بههههه خدا باید بهم توضیح میدادید! باید اینو از دهن شما ها که مثلا به عنوان پدر یا مادرمید میشنیدم نه...

مثل خریم که تو باتلاق گیر کرده. دست و پا میزنه تا شاید دراد ولی هی داخل تر میره! میدونی از اون دردناک تر که هی فکر میکنی یک هفتس تو این باتلاق گیر کردی میبینی نه! دوساله توش گیر کردی و حواست نبوده خاک زیر بات باتلاقه! بعد به چیزایی برمیخوری که فکر میکنی راه نجاتته ولی دعا میکردی هیچ وقت برنخوری گیر میفتی فکر میکنی یک چیزایی یادت میاد و تازه دلیل اون همهههه چیز رو میفهمی و میفهمی نه! از بچگی تو باتلاق گیر کردی و خبر نداری.

واقعا منو نمیدید؟ کجا بودید؟ بدبخت رقیه که وارد بازی کثیف من شد.


+ خرداد فهمیدم. خرداد و اردیبهشت خیلی چیزا رو فهمیدم که نباید هییییچ وقت میفهمیدم ولی فهمیدم. ولی الان یقمو گرفته

33

با فکر اینکه اون روز تو خوابگاه قیمه هارو با ماست قاطی کردیم و  خیلی بهم خوش گذشت با اینکه خیلی روز تلخ و مسخره  و پر از تنهایی بود   یا فرداش  تو کوبه قطار اونقدر مسخره بازی در اوردیم و حس کردم که باهاشون سال ها رفیقم. حس نکردم که همین سه روز پیش شناختمشون. حس نکردم که دلیل اومدن من با اون ها از زمین تا اسمون فرق داشت حس نکردم که حتی یک ذره باهاشون فرق دارم. حس نکردم حرف زدن برام سخته. حس نکردم که پدر و مادری دارم اصن که ممکنه نگران باشن و اصلا دلم نمیخواست زنگم بزنن ولی دلم میخواست زنگم بزنن و نگرانم باشن! یک عالمه حس خوب. با فکر همه ی اینا امروز تموم شد.


بعد رقیه منو با خودش مقایسه میکنه. نمیگه کوثر بچه دوم دبیرستانیه من ابتدایی! فقط بلده بگه پس چرا گذاشتید کوثر تنهایی سفر کنه. فقط بلدید کوثر... کوثر... کوثر...

نگا مامان اینم فواید اختلاف سنی کم! نه باهم بزرگ شدیم نه گذاشتید جدا از هم بزرگ شیم. 


اگه قرار باشهدیگه نزارن تنهایی  سسفر  برم به خدا دیگه رقیه رو خفه میکنم! شایدم بابا رو! شایدم کل این خونه رو اتیش زدم همه باهم بمیریم.


+ وقتی میگم قیمه هارو با ماست قاطی کردیم واقعنی قیمه هارو با ماست قاطی کردیم! نمیدنم چرا با ناهارمون که قیمه بود ماست دادن! به نظر شما جز برای این بود؟

32

یک روز همه رو از زندگیم حذف میکنم و بی خبر میزارم میرم اقیانوسیه  ( مثل دلیت کردنای تلگرامم که بعد از نصب دوباره با موجی از لطفای دوستان که فشم میدن میگن بیخبر گذاشتی رفتی هیچی خبر نداریم نمیگی نگران میشم :/ ) و اینقدر فکر میکنم در مورد اطرافم که برای تک تکشون به نتیجه ی قطعی رسیدم. اینکه چقدر قراره براشون وقت بزارم. چقدر برام اهمیت دارن. چقدر قراره تو زندگیم اجازه بدم تاثیر داشته باشن و چقدر اصلا تو زندگیم دخالت داشته باشن! میدونی قطعا اون روز به این نتیجه میرسم که برای پدر و مادر و تک تک فامیلام جز سارا و فاطمه همه ی اینا صفرن. برای تک تک معلمام. برای تک تک خاطرات تلخ مدرسه. ولی تاثیرشو گذاشته رفته. میشه تاثیرشو پس گرفت؟

 نمیدونم میدونم این هفته اخیر با تمام وجودم هزااااااااااااااااااار بار شکر کردم که مدرسه تعطیله و مدرسه تعطیله و مدرسه تعطیله. چقدر مدرسه نی بهتر میتونم ارامش فکری داشته باشم. راحت تر میتونم به این نتیجه برسم که نظر خودم دقیقا چیه! نه نظری که بقیه دوست دارند بشنوند.

یک مشکل اساسی دارم. حرف زدن. این مشکل از ریشه حل بشه ها قطعا 70 درصد مشکلات الانم و ایندم حل میشه!

31

روز خوبی بود.از اون فضای خلایی که حس میکردم درش گیر کردم. از اون فراموشیه گیجیه یکم در اومد. چون مجبور بودم فکر کنم. فکر کنم. فکر کنم. فکر کنم. 

عصر جدید دیدم دلم برای نینجوتسو رفت. روزی که میخواستم هاپکیدورو شروع کنم خیلییییییییییییییییییییی دلم میخواست نینجوتسو برم ولی به خیلی از دلایل نشد. اصلا نشد و من چون شدیدا هوای رزمی داشتم رفتم هاپکیدو :( قطعا مشکی هاپکیدومو بگیرم میرم نینجوتسو. 

فقط میخام داد بزنم نمیدونم. نمییییییییییدونم. هیییییییچی نمیدونم. روز تلخی هم بود.

نمیدونم چرا اینقدر از حرف زدن و فکر کردن در موردش فراریم. فقط میدونم خسته شدم.  این هفته اولین و اخرین باریه که در م وردش هم فکر میکنم هم به زبون میارم. برای من ثابت شدس حتی اگه فراموشی بگیرم  حس کنم با فراموشی کردنش تو خلا گیر کردم. حتی اگه منو احمق و دیونه فرض کنن. این منم من با این شکل میگیرم چون من میخام با این شکل بگیرم. 

خسته شدم از این همه تحقیر. تحقیر برای اینکه یک درصد رای بقیه رو توی تصمیمم جا ندادم. تحقیر برای اینکه اون چیزی که اونا میخان نبودم.  همیشه هم این منم که باید به پاشون بیفتم و عذرخواهی کنم که ببخشید! ببخشید که تو از این ایکس بدت میاد و من اون چیزی که تو ندوس داری رو انجام دادم. 

اخرت؟ من این دنیا گیلممو از اب بکشم هنر کردم! ارزوهامو دفن کنم که شاید نکند که خدای نکرده اخرتم خراب نشه؟ عرضشو داشته باشم دنیامو اباد میکنم با اخرتم! چرا اینجارو به گند بکشم و لذت نبرم؟ 

 اینا منو ساختن چون من بین این همه انتخاب این رو انتخاب کردم! ببین انتخابه انتخاب! هیچ معلولیت جسمی هم ندارم! مثل تو هم معلولیت فکری ندارم. دنیا محدودیته؟ برا تو محدوده. هروقت روز تموم شدن دنیا رو بهم گفتی اونوقت بهم بگو ارزوم محدودیت داره. 

اگه امروز مجبور نبودم برای هیییچ احد الناسی تا اخر عمرم توضیحش نمیدادم. ولی دادم چون حق پسره میدونم که بدونه. 

هیچی دیگه دلم نمیخاد بگم.

همه ی نظراتتونم با احترام پاک کردم. حوصله ندارم.


30

دیروز که هی ابجی بزرگم از جلو روم رد میشد یک لحظه فکر میکردم خودمم اینقدر بهمون گفتند دوقلویی دارم خودمم اشتباه میگیرم! یکم دیگه بگذره شاید حتی کوثر هم صداش بزنم!

29

همینجوری از دیشب دارم گریه میکنم و تنها واکنش بقیه این بود که سرما خوردی؟ قیافت عین سرماخورده هاست. یا زیاد خوابیدی چشات پف کرده! در حالی که اصلا نخوابیدم. 

 همینقدر برا بقیه اهمیت دارم.

همه فقط دارن به عقد من فکر میکنن! بابا من هنوز نه نه گفتم نه اره! تازه بچه دارمم کردن!

28

هی به تعداد کامنتا اضافه میشه تو دلم یکم ذوق میکنم ولی قبل از دیدن کامنت به خودم میگم نه اون نی.  16 میشه 19 . 19 میشه 21. 21 میشه 23 ولی هیچ کدومشون از طرف لادن نی.

حالا تادیروز هیچی کامنت نداشتما! حالا یهو همه برام کامنت میزارن. 


27

نمیتونم بخوابم.حالت تهوع دارم. چشام میسوزه. بعد با این وضع باید ساعت 10:30 برم خونه ی زهرا عکاسی.  سید باید محصولات رو پس بده. 

خری دیگه خر. تو که نمیتونی کار کنی چرا قبول کردی. فقط خسارت میاری الان. قبول نمیکردی بدون تو برنامه میچیدن. فقط با نبودت داره لطمه میزنی. باورم نمیشه تا امروز عکسارو اپ کردم تو سایت سفارش گرفتند:/ حالا من اماده کرده بودم نمیدونم چ مرضی داشتم زورم میومد سایتو باز کنم اپ کنم. 

یک ادم تو این دنیا که افسرده میشه باید خودشو بکشه کنار. از گروها ادما جامعه خودش دوری کنه. در غیر این صورت جوری همه پرتش میکنند کنار و میرند جلو و مسموم نگاش میکنن که اگه ادم سالمی هم بود افسرده میشد. 

همین قدر دنیای مهربونی داریم. همین قدر ادما کنار همنو حال تک تکشون کنار هم خوب میشه. 


26

خدایا مرسی. مرسی که هر دفه خواستم دستامو بزارم رو زانوهام دوباره بلند شم زدی پس گردنم پخش اسفالتم کردی.

خدایا مرسی. مرسی که اینقدر هوامو داری نمیزاری اب تو دلم تکون بخوره! چون اصلا ابی نمیزاری بمونه.

دیگه نا ندارم. خسته شدم. چقدر باید تحمل کنم؟ یک ادم مگه چقدر ظرفیت داره از همه جا بخوره.

خدایا مرسی. مرسی که اون بالا نشسته هی باهامون شوخی میکنی و اشکمون رو در میاری! خدایا دیگه این خیلی شوخی مسخره ایه. این دونفر به جونم بستن! یکیشون نباشه کل دنیارم بدی هم نمیخام. حالا هی باهاشون شوخی کن. خدایا نزار این شوخی جدی شه دیگه طاقت ندارم واقعا ندارم. حتی یک ذره دیگه. مثل تیر خلاص میمونه ماشه رو میخوای بکش اونوقت اتفاقی میفته که نباید بیفته. 

خدایا همه چی رو اصن دیگه میسپارم به خودت. تو که داری بازی میکنی باهامون ما خودمون رو به اب و اتیش میزنیم تو کار خودتو میکنی. ولی خخدایا بهشتتو نخواستیم. ماشه رو بکش اونوقته که میرم اونقدر میشینم اونجا که یا جربزه شو پیدا کنم یا خستم شم بیفتم پایین بمیرم! 


امروز به معنای واقعی روز مسخره و تلخی بود.سید و زهرا هم بودند. میدونم همه ی حرفاشون شوخیه ولی شوخیشم تلخه! اذیت کنندس. خیلی هم اذیت کنندس.