kataya
kataya

kataya

داشتم قیمت کتابای دن براون رو دیدم کرک و پرم ریخت://

البته الان نصف کتابایی که میخام همین قیمتن دنیای سوفی تا این همهههه

حالا من برام مهم نی چاپ اخر باشه فقط میخامش :(

خیلی مزخرفه که کتابخونه های محدودی دارن و من الان باز میخام بخونمش

و شدیدا نیاز دارم با یکی در موردش بحث و گفتگو کنم :(

تو انقلاب تو دست فروشا پیدا میکنم؟

نمیدونم :(

من کتابای دن برااااااون رو میخااااااام :(((

همشششششششششونو چه خوندم چه نخوندم

بعد جز قیمتش نوشته بود 800 صفحه؟ ریلی؟ من هشصد صفحه خوندم؟ دروغ میییییگه! اینقدر کلفت نبود!

واااای دارم دیونه میشم :(((


+ خداحافظ خانم
+ کوثر
+بله
برمیگردم و دستشو جلو میاره منم فکر کردم برای خدافظی رسمی تر دستمو بردم جلو که گیر کردم



:_)))) 

:)))))))

ایح :)))))) اخه چرا اینقدر خوبی تو؟ فرشته ی زمینی من :)))


تو, نزار بگیرن رویاتو, محدود کنن دنیاااااتو.

چی شده که یک مدت نمیرفتم سراغشون؟ چیشد الان یهو اعلامیه همین امروز اومده بیرون دیدم؟

ایح وای وای گیییییییییییییجم :(( خداااااا 

نمیدونم چی بگم میشه یکی بم بگه چی بگم ؟ 


فقط یکی بیاد اینترنتو قطع کنه حواسمو داره پرت میکنه... چهار ساعته نشستم بنویسم هنوز تو بخش صدام...

واااای کوثر خیلی وقت تلف میکنی!

همشم تقصیر اینترنته! دلم میخواد وبلاگمو پاک کنم, کانالمو پاک کنم ولی میدونم نمیتونم میمیرم بدون ارتباط برقرار کردن. چون تو تنهایی به اندازه کافی قراره تنها باشم (تو مدرسه) و اگه قرار باشه هیچ جا نداشته باشم که از ادما انرژی مثبت بگیرم و حرف بزنم دق میکنم و میمیرم و خفه میشم که کاش میمردم.


همین الان داشتم با یک ناشناس کاملا شناس! ( وای خدا) یهو چی شد رسید به این بحث. چقدر از ادما بدم میاد


اه کوثر چته چرا هی مینویسی پاک میکنی :(((


اه نمیدونم نمیدونم بعدا مینویسم! الان فقط باید دانش فنی رو تموم کنم بعدا تو همین پست مینویسم! الانم نتو قطع میکنم! قرار بود صبحا پاشی مرسیییی.


دیشب که نصف شی نتونستی بخوای تا پریود شدی خوابیدی و صبح بیدار نشدی... خب موجه بود این بار چی؟ نمیدونم من نفهممم الان ساعت دوئه! از ساعت 9 نشستی دانش فنی رو تموم کنی! من نمیدونم ساعت 5 بلند میشی! هرچند نماز نداری و دانش فنی رو تموم میکنی... کار روی سیدی رو انجام میدی و پندارگن رو میخونی و روزتو شروع میکنی خواستی هم بعدش میخوابی! و تا این سه تا کارو نکردی حق نداری بیای اینترنت! 

اه! خفم کردی هی برای فرار تلگرام باز میکنه جواب ناشناس میده میره روبیکا با صدیقه حرف میزنه میره تلگرام با لادن حرف میزنه میاد وبلاگ بسه! اینترنت بی اینترنت! خیلی وقتتو تلف کردی!

ایح خودتون برید تو کانالم اهنگامو گوش بدید دیگه مرسی اه.

فقط اهنگای غیر مجاز زیاد نزاشتم که اونم از اون به بعدبیشتر میزارم اونجا با اینجا چه فرقی داره؟؟ 

قرار بود اونجا سانسوری فقط در مورد غرررر بعله اصن چه اهمیتی داره خااا من همییینقدر پر از تناقضم ولکنید بای.

داشتم میگفتم، ایییح این البوم زین چقدر حرفای منهههههههههههه اییییح هر روز یک اهنگشو میزارم:)) تا همشو نزارم بگا ندمشون راحت نمیشم.

باز بی ادب شدی کوثرخجالت بکش

ولم کننن وب وخودمه

خاااب بزار بگم زین تو این اهنگ چییی میگه براتون


Insomnia

[Verse 1]

I've been roaming and strolling

داشتم پرسه میزدم و میچرخیدم

All in the streets

همش در خیابون ها

Burning my eyes red

چشمهای قرمزم داره میسوزه

Not slept for weeks

هفته هاست که درست نخوابیدم

Testing your torment

شکنجتو حس میکنم

My future is bleak

آیندم متروکست

Lost in the moment

در لحظه گم شدم

With no words to speak

بدون هیچ حرفی برای گفتن


[Pre-Chorus]

I can't find no peace

(I can't find no peace)

نمیتونم هیچ آرامشی پیدا کنم


[Chorus]

Am I a fool

Waiting for you?

آیا من احمقم که منتظر تو هستم؟

What if you never come back?

What if you never come back?

چه بلایی سرم میاد اگه هیچوقت  برنگردی؟

There's nothing new

هیچ چیز جدیدی وجود نداره

I made another hit, I made another tune

من یه تن و آهنگ دیگه ساختم

What if we never know why hearts deceive us?

چه اتفاقی میفته اگه ما هیچوقت نفهمیم چرا قلبهامون اغفالمون میکنن؟

The night calls to dreamers

شب داره آدم های خیال بافو صدا میزنه


[Verse 2]

My sleep was stolen

خواب ازم دزدیده شده

I'm searching for thieves

و دارم دنبال دزدها میگردم

These memories in my head

این خاطرات توی سرم

So vivid to see

خیلی ملموس و قابل رویتن


[Pre-Chorus]

I can't find no peace

(I can't find no peace)

نمیتونم هیچ آرامشی پیدا کنم

But when I close my eyes I feel it all again

اما وقتی چشمهامو میبندم دوباره همه خاطرات به سرم هجوم میارن

I can't find no peace

نمیتونم هیچ آرامشی پیدا کنم


[Chorus]

Am I a fool

Waiting for you?

آیا من احمقم که منتظر تو هستم؟

What if you never come back?

What if you never come back?

چه بلایی سرم میاد اگه هیچوقت  برنگردی؟

There's nothing new

هیچ چیز جدیدی وجود نداره

I made another hit, I made another tune

من یه تن و آهنگ دیگه ساختم

What if we never know why hearts deceive us?

چه اتفاقی میفته اگه ما هیچوقت  نفهمیم چرا قلبهامون اغفالمون میکنن؟

The night calls to dreamers

شب داره آدم های خیال بافو صدا میزنه


[Bridge]

Insomnia

بی خوابی

And when I close my eyes I feel it all again

و وقتی چشمهامو میبندم دوباره همه خاطرات به سرم هجومیزنه




همشششششش حرف دللللل الانم، یا میخام یا هستتتتتت، مرسی بای

زین از دست تو و اهنگات اه.

بای

بای

بااای://


چهارشنبه رفتم مدرسه جایزمو گرفتم خانم مرادی منو دید گفت هنوز کولتو میندازی؟ شطرنجی شدم نیشم تا بنا گوش باز گفتم اره laugh 

دوروزه از خواب بلند میشم حس میکنم خستم, بعد متوجه شدم دوروزه پتو ننداختم برای همینه!

از هر چی مناسبت های مذهبیه بدم میاد, از هرچی ادمای غیر مذهبی ای که به عقاید بقیه احترام نمیزارن و دم از ازادی و احترام به عقاید دیگران (عقاید خودش فقط البته) متنفرم.

از هر چی کش مکش خسته شدم. کی میشه که این کش مکش های درونی تموم شه؟

یک خواب ترسناک دیدم اینقدر محوش شده بودم اینقدر واقعی بود داشتم سکته میزدم تو خواب, خیلی واقعی بود. تو خونه ای بودیم که انگار مامان بزرگم بود من و رقیه بعد گیر کرده بودیم نمیزاشت بازی کنیم تا اینجا ترسناک نیست یک کاری کردیم یهو همیشه سرد شد رقیه هم کم کم سرد شد محو شد روح شد... ترسناک بود خیلی ترسناک بود.

نیازمند یکم تنهاییم, نه نیازمند یکم خواب ا کیفیتم. همیشه میگفتم خدایا یک چی خواب اور خواب اور بتونم کپه ی مرگمو شب راحت بزارم بخوابم, الان سرمو میزارم زود میخوابم ولی فایدش چیه کیفیت خوابم بدتر از قبل؟ از این داروی حساسیت بدم میاد. ولی میترسم قطعش کنم دوباره حساسیت بیاد سراغم مخصوصا پاییز.

هر چی که میگذره... تک تک روزا که میگذرن بیشتر میترسم. کاش زمان وایسه. کاش هیچ وقت مدارس باز نشه. کاش هیچ وقت محرم شروع نمیشد. کاش هیچ وقت تولدم نرسه. 

خیلی دنیای مزخرفیه. هر جوری نگاه میکنم فقط یک چیز به ذهنم میرسه خیلی دنیای مزخرفیه. از اون مزخرف تر خدا میدونی چیه؟ خودتی خدا! خودت! ادمو کنجکاو خلق کردی... ادمو با اراده خلق کردی... بعد میگی تو کار من دخالت نکن؟ نمیخوای رمز ورازتو بهمون بگی؟ چرا؟ پس چجوری بهت ایمان بیارم؟ دوست داشتی؟ ه دوست داشتی؟ من اینجا باید زجر بکشم چون فقط تو دوست داشتی؟ دوست داشتی من به دنیا بیام؟ همون جور که من دوست دارم بشینم کامپیوتر؟ دوست دارم بازی کنم؟ دوست دارم هنر بخونم؟ خب دوست دارم دیگه! این کارارو دوست دارم! تو هم دوست داری هی بوجود بیاری و زجرش بدی. چه کار میشه کرد دوست داری دیگه! منطق حالیت نمیشه... همینه که ادمات اینن

تصمیم داشتم با خودم اشتی کنم. تصمیم داشتم با مغزم اشتی کنم. تصمیم داشتم خصوصیت اخلاقی خودمو قبول کنم. تصمیم داشتم ویژگی ها و توانمندی هامو قبول کنم. تصمیم داشتم به همه ی اینا بها بدم حتی اگه این توانمندیم باعث تعجب دیگرانه چون خودشون این توانمندی رو ندارن. ولی اینکه من مورد تمسخر اونام همیشه دلیل خوبیه که این توانمندی رو سرکوب کنی؟ باهاش قهر کنی؟ شاید این تنها توانمندیت بوده که با بقیه ادما ارتباط برقرار کنی... تو فقط سرکوبش کردی. الان هیچی نداری... چون خودتو سرکوب کردی, یادت بیاد... چرا فقط چیزای بد کلاس پنجم رو یادت میاد؟ اها خوبه خوشحالم که یادت اومد... تو اون کوثری... همون کوثری که دقیقا میفهمید... ها؟ هنوز اینجا هم قدرت گفتنش رو نداری؟ از ری اکشنای بقیه میترسی؟ میترسی باز سرکوبت کنن؟ میترسی باز زجرت بدن؟ فقط چون در مورد یک مسئله ای کمی از اون هادرک بیشتری داری؟ کاش فقط این موردت به لادن نمیرفت.  کاش یکم بیخیالیتم به لادن میرفت. همینه که لادن الان لادنه و تو الان هیچ! تا کی میخوای یک ترسوی بزدلی که قایم شده بمونی؟ تا کی میخوای کلتو مثل کبک تو برف بکنی و بگی اینجا چقدر تاریکه؟ تا کی؟

اگه بدووهید الااان چقدررررر خوشحالم. اگه بدونید نیشم تا کجا باازه... اگه بدووونید دااارم عشششق میکنم.

هییییچی به اندازه ی اییین نمیتونست خوشحااالم کنه هیییچ هدیه ای  اندازه ی این برامم با ارزش نیییست.

هیییچییی قشنگ تر از این نیییست.نیییست. نیییست. گفت مخصوص تویه صداشو در نیار... حال ندارم برای بقیه هم بزنم. گفت گفتم وسط این حساسیت و این داستانا یکم حال خوب تزریق کنم.

نمیتونستم این همه خوشحالیمو بیااان نکنم اومدم اینجا که صداش در نیاد

مننننن عاااااشق اییین یک تیییییکم عاااشقش بودم و حالا بیشتر عااااشقشم میتونم خودم باهاش بخونم معرررررکسسس من عاااشق اینم


وااااای معرررررکسسس وااای دااارم دیونه مییشم معرکس معرکس معرکس هر چقدر بگم کافی نیست اخرشم تغییر داده و اصن از اصلشم بهترع


ههوز ادمای خوب هستن..هنوزم  پسرای درست حسابی هستند... اره هستند. هستند.


معرررکسسسس دارم کیف عالمو میکنم... اینو همیشه نگه میدارم. پاک شه دق میکنم. دق میکنم... چون هی ویدیو رو میدیدم حسرت میخوردم و ناراحت بودم... وااای خیلی خوشحالم. هرچند خودم نزدم ولی اصلا فرقی نداره داره؟



باز خواب دیدم تکراری بودن باز... ولی خوشحالم میکنن که باز دارم خواب میبینم خوابای جز خوابا محدود کننده مثل خواب بالا...

دوتا خواب دیدم امروز اه شروعشو یادم نمیاددد یادم بود الان... ولی الان فقط اون صحنه ی فرار توی قطار رو یادمه... یهو با مشورت هم به این نتیجه رسیدیم که جادوگر هم توی قطاره... واگن به واگن رسیدم به اون جلو گفتیم خودشه جادوگر برگشتیم یهو حادوگر از بغلمون رد شد و اون قیافه نحصش چ خنده دار بود... یک طناب انداخت دور قطار و رفت جلو... حالا قطار دست اون بود ینی تمام بچع هاا! با یک حرکت ماهرانه طناب رو در اوردیم جادوگر کنترلشو از دست داد افتاد عقب... چند بار بهمون خورد ساییده شد اخر هم بهمون وصل موند و نتونستیم اژ چنگش فرار کنیم... کل دنیامونو تونست تسخیر کنه... همه جا تاریک شده بود... دنیا شده بود دنیای جادوگرا هر جا میرفتیم جادوگر بود یا یک موحود دایره ای که اسمشو یادم نمیاد... به پارک پناه بردیم کفتیم شاید اونجا هنوز رنگی باشه... ولی حادوگرا و اون بختک ها اواز خون داشتن از سرسره لیز میخوردن و تو تاب شادی میکردند... تا مارو دیدن افتادند دنبالمون... یادم نمیاد چجوری از دستشون فرار کردیم ولی چشامو باز کردم تو جنگل بودم... این خواب دوممه... به سختی رفتیم جلو یهو رسیدیم به یک جای عجیبی که نمیدونم چجوری واردش شدیم... اولیم چیز حموم بود خوشحال از این کثافت و لجن در میایم بعد چند روز فرار شاید اینجا یک سرپناهی بشه... فرار از اونا. یهو یک مرد اومد گفت مال اونه... یادم نمیاد اول مردرو دیدیم یا دختر کوچولورو به دختره اصن اعتماد نداشتم... حوصله ندارم اینجاهارو بگم دوست دارم بیشتر بکشمش... بعد دختره فرار کرد گفتیم باهم انحام میدیم و مرده امید تو چشاش زنده شد... رفتیم باهک تو اتاق کنترل یهو متوجه نبود دختره شدیم اومدم بیذون پشت سرم درو قفل کرد یک جوری زود در رفتم خواستم برم به بقیه بگم ولی دیدم دقیقا همینو میخاد سمت در یمت چپیه رفتم و دیدم در رو برای دشمن باز کرده بود مچشو کرفتم ولی دیر شده بود  مخفیگاه مرده شده بود ماشین های اسباب بازی که خیلی خطرناک بودند... یادم نمیاد واقعا کوچیک بودند یا وقتی رفتم پیش مرده توی صفحه کوچیک نشون داده بود...


بخشی از خوابم. نمیتونم با جزییات بیشتری بگم الان ولی ترسیدم بزارم برا بعد باز یادم برتشون. پدرم در اومدربا کیبورد مطمینم الان نصف کلمات رو ادغام کرده ولی نمیتونم درست کنم الان:/




هرچی میگذره حالم بهتر میشه... کاش متوقف نشه. البته اینکه از شبام خوب استفاده میکنم و اسیر تخت خواب و خیالاتی گه نمیتونم کنترلشون کنم بی تاثیر نیست. مشکل این فکر و خیالا اینه که نمیفهمم چی میگم حواسم نی چی چی نمیدونم همون لحظه فقط میفهمم چی چی نمیدونم ولی میدونم ولی بعضی وقتا از بعضی فکرام بدجور یهو میترسم ولی هر چقدر زور میزنم یادم نمیاد داشتم به چی فکر میکردم. هر چقدر بیشتر تلاش میکنم بیشتر محو میشه... نمیدونم این تصور این وسط چیه! فکر و خیال به کنار تصاویر کنار و فقط فلج بودن برام میزاره. اصن مگه قرار نبود تو اون ور برا خودت زر بزنی من اینور؟ چرا بعضی وقتا اینجوری میشه!

شاید حق با صدفه... زندانی اتاق دومم خودم بودم. توی خواب زندانی یک متر جایه در حالی که هر مانعی نداره که از اتاق دوم خارج شه بره توی اتاقای دیگه ولی میمونه. خودمم توی شبا موقعی که روی تخت دراز کشیدم.همه ی زندانی اتاقا تو خوابم خودم بودم. اتاق اول توی جمعا ... اتاق دوم تو تخت تنها... اتاق سوم... اتاق سوم خیلی بزرگ بود و خالی... من تو خواب داستم فقط حرص میخوردم که اینا چرا با اینکه میتونن فرار کنن نمیکنن...

این دو سه روز کارم شده گفتن مامان میخام اتاقمو رنگ کنم... امروز اخر برگشت گفت هر وقت خروس تخم بزاره. این اولیش که حرفشون رو یادشون رفت گفتن تابستون رنگ کن. همین هفته دست به کار میشم.

حقیقتش هیچ کدوم از اینا رو نمیخواستم بنویسم. ولی یادم نمیاد چی میخواستم بنویسمت.


تصمیم دارم غر زدنمو متوقف کنم. اومدن تو بلاگ باعث شد غر زدنای ۲۴ ساعتم توی اون یکی وبلاگ محو شه... زورم مباد اینجا اونجوری که اونجا غر میزنم غر بزنم. و همین کاهش شدید تعداد غرام بی تاثیر نیست توی حال خوبم. اینکه فضای اطرافم رو مرتب کردم هم بی تاثیر نیست به کاهش گره های نخ افکار مغزام.


 حقیقتش تصمیم دارم یک مدت هم هیچ کدومتونو نخونم... حس بدی بهم دست میده بعضی وقتا... تقصیر هیچ کدومتونم نیستا... ولی تصمیم دارم دیگه نه چنل نه وبلاگ تا اطلاع ثانوی نخونم. 

از اینکه اومدم بلاگ و

 که منو میخونین یا نه ناراحتم. میخام برام ذره ای اهمیت نداشته باشه مثل تو بلاگ اسکای


باز خواب دیدم تکراری بودن باز... ولی خوشحالم میکنن که باز دارم خواب میبینم خوابای جز خوابا محدود کننده مثل خواب بالا...

دوتا خواب دیدم امروز اه شروعشو یادم نمیاددد یادم بود الان... ولی الان فقط اون صحنه ی فرار توی قطار رو یادمه... یهو با مشورت هم به این نتیجه رسیدیم که جادوگر هم توی قطاره... واگن به واگن رسیدم به اون جلو گفتیم خودشه جادوگر برگشتیم یهو حادوگر از بغلمون رد شد و اون قیافه نحصش چ خنده دار بود... یک طناب انداخت دور قطار و رفت جلو... حالا قطار دست اون بود ینی تمام بچع هاا! با یک حرکت ماهرانه طناب رو در اوردیم جادوگر کنترلشو از دست داد افتاد عقب... چند بار بهمون خورد ساییده شد اخر هم بهمون وصل موند و نتونستیم اژ چنگش فرار کنیم... کل دنیامونو تونست تسخیر کنه... همه جا تاریک شده بود... دنیا شده بود دنیای جادوگرا هر جا میرفتیم جادوگر بود یا یک موحود دایره ای که اسمشو یادم نمیاد... به پارک پناه بردیم کفتیم شاید اونجا هنوز رنگی باشه... ولی حادوگرا و اون بختک ها اواز خون داشتن از سرسره لیز میخوردن و تو تاب شادی میکردند... تا مارو دیدن افتادند دنبالمون... یادم نمیاد چجوری از دستشون فرار کردیم ولی چشامو باز کردم تو جنگل بودم... این خواب دوممه... به سختی رفتیم جلو یهو رسیدیم به یک جای عجیبی که نمیدونم چجوری واردش شدیم... اولیم چیز حموم بود خوشحال از این کثافت و لجن در میایم بعد چند روز فرار شاید اینجا یک سرپناهی بشه... فرار از اونا. یهو یک مرد اومد گفت مال اونه... یادم نمیاد اول مردرو دیدیم یا دختر کوچولورو به دختره اصن اعتماد نداشتم... حوصله ندارم اینجاهارو بگم دوست دارم بیشتر بکشمش... بعد دختره فرار کرد گفتیم باهم انحام میدیم و مرده امید تو چشاش زنده شد... رفتیم باهک تو اتاق کنترل یهو متوجه نبود دختره شدیم اومدم بیذون پشت سرم درو قفل کرد یک جوری زود در رفتم خواستم برم به بقیه بگم ولی دیدم دقیقا همینو میخاد سمت در یمت چپیه رفتم و دیدم در رو برای دشمن باز کرده بود مچشو کرفتم ولی دیر شده بود  مخفیگاه مرده شده بود ماشین های اسباب بازی که خیلی خطرناک بودند... یادم نمیاد واقعا کوچیک بودند یا وقتی رفتم پیش مرده توی صفحه کوچیک نشون داده بود...


بخشی از خوابم. نمیتونم با جزییات بیشتری بگم الان ولی ترسیدم بزارم برا بعد باز یادم برتشون. پدرم در اومدربا کیبورد مطمینم الان نصف کلمات رو ادغام کرده ولی نمیتونم درست کنم الان:/



ساعت سه صبح خوابم برد هفت بزور رفتم مدرسه از مدرسه برگشتم رفتم انقلاب دو کتاب نقاشی با رسمت راست مغز و تکنیک و اموزش نقاشی نیکویید رو خریدم شد 100 تومن :) برگشتم خونه با بابا رفتم بیرون برگشتم یهو دیدم خوامب برد نیم ساعت خوابیدم بعد پاشدم رفتم باشگاه برگشتم 8 بود و گرفتم تخت خوابیدم تا 6 7 صبح :) تو عمرم اینقدر نخوابیدم

کاش فردا ژوژمان نداشتیم اونوقت باز الان میخوابیدم شایدم خوابیدم کهک دو بیدار شم کار کنم که عادت کنم. به جای اینکه بیدار بمونم و بعد بخوابم اول بخوابم بعد بیدار بمونم حالا چیزی نمیشه!

نمایش هم امروز شماره گرفت امیدوارم برای مسابقه برسم که مطمئن نیستم! چون ثبت نام شروع شد!

قراره برای جشنواره فرهنگی هنری هم کار بفرستیم

حرکات نمایشی باشگاه هم بد داره پیش میره استاد اصلا توجه نمیکنه منم باید یک جا دیگه وایسم ینی یکی اونور تر ولی استاد توجه نمیکنه بهش گفتمم نفهمید من هم الان برم اونور چون نگار و فاطمه بینشون میشم مشکل میشه اگه کس دیگه ای بود میگفتم حل میشد

طراحی خوب پیش میره یک دونه طراحی چهره انجام دادم  خوب شد شبیهش شد خوشحالم

قراره سه تا چهره و 3 تا اناتومی برای ژوژمان بکشیم

وای امروز همه بهمون استرس دادند اون طراحی اومد گفت الان امتحانتونه باید پرسپکتیو و چهره و اناتومی الان تو دو زنگ امتحان بدید! بعد گفت فقط چهره بعد گفت چهره ازمایشی بعد گفت برید تو خونه بعد اخر سر گفت زود تموم کنید میخام نمره بدم! اخرم نمره نداد!


بعد رفتیم عکاسی بی اعصاب چون بچه ها عکس نداشتند بعد اخر سر هم عکس سه نفر از مارو ندید من گفتم فردا یام بهتون نشون بدم گفت شما اوکید :)) اخ شششااااااااانس چون امروز عکس نیاورده بودم شانس اوردم که ینی مرسی خداجون که امروز اسممو صدا نکرد :)) الکی استرس داشتم


عکاسی هم دارم نورهای عکسمو درست میکنم و بعدش میرم سراغ ترکیب بندی و بعدش تکنیک کاش اینایی که امسال  میدونستم پارشال میدونستم :))

فردا هم چاپ ببینیم چی میشه فردا :))) کار ندارم :)))

یک دوره گواش 8 جلسه تابستون شرکت کردم

هنوز جلسه 5 ام :)

یک ماه کامل وارد تلگرامم نشدم شایدم دوماه, بعد الان میترسم بهش پیام بدم :) در اصل روم نمیشه :) میخوام بقیه پولشو بریزم :) 

فکر کنم طولانی ترین دوره رو با من داره :)

5 ماه سر 8 جلسه گواش نا قابل خیلی اذیتش کردم :/

یکی بم یک راه حل بده :((

فقط به خاطر همین تلگراممو باز کردم
روم نمیشه بهش پیام بدم 

پیام بدم چی بگم بعد یک ماه و نیم؟

تعطیلات زیاد باعث شد که حس کنم تابستونه :)) هرچند ککه کاش واقعا تابستون بود چون فقط داریم از درسامون عقب میفتیم! اگه راهنمایی بودم ناراحت نمیشدم ولی الان درسای تخصصیمو دوست دارم.

امروز رفتم خونه ی مامان بزرگم و دایی از تبریز برگشته بود دایی سامی و بازی کردیم با دختر داییا و هوم خوش گذشت

دوباره لیست کارامو نوشتم هرچند رو دیوار بود ولی فقط تبدیل شده بود رو دیوار

الان حس بهتری دارم

چند تا کار نصفه ول شده بود رفته بود فردا میخام تمومشون کنم 

و از 1 دی چیزای جدید رو شروع کنم :)

کلا هدفامو به سه دسته تقسیم کردم و هر دفه یکی از اونا رو انتخاب میکنم یا چون بخش هنری زیاده دوتا از اون ولی میدونم قطعا یکیش طراحیه 

داشتم طراحیمو نسبت به نهم میدیدم, هم دستم خیلی قوی تر شده هم اعتماد به نفسم برای کشیدن چیزای مختلف از منظره گرفته تا ادم! همشم به لطف کوزسlaugh

شاید بخش بخش کنم طراحی رو و برای سه بار طراحی یا چهار بار طراحی توی لیستم باشه طراحی سیاه قلم

دومی هم عکاسیه به خاطر تعطیلات زیاد و چون امسال اخرین سال عکاسیمونه بهتره همین الان برم خودم دنبالش و چیز میز یاد بگیرم! تا معلم دارم تا سوالاتمو ازش بپرسم!

سومی هم سبک شدنه , یک لیست میخام درست کنم و سعی کنم ادمارو پیدا کنم و حلالیت بطلبم ازشون حتی اگه فکر میکنم که کاری نکردم :) میخام احساس سبکی کنم :) و سعی کنم نماز قضا هامو بخونم


یکی از خوشحالیام اینه که هنوز بچم :) 17 سالمه باورم نمیشه سال دیگه میشم 18 ساله!!!! ولی منظورم اینه که خوشحالم 40 سالم نیست و ادمایی که تو زندگیم بودن زیاد ازم دور نیستن یا به رحمت خدا نرفتن :)) 


فقط نمیدونم معلمای دوره ابتداییمو چجوری پیدا کنم :)


میخوام دوباره منظم برای ابجیم کار کنم هرچند واقعا زورم میاد :) ولی خب فر نکن که خواهرته! فکر کن صاحب کارته و کارشو میخواد!



فردا کارایی که میخام تموم کنم و نصفه اند : 


دانش فنی

جامعه

چاپ


وارد یک مرحله جدید از زندگیم شدم.

جواب خیلی از سوالایی که دنبالشون بودم و همش باعث یاس و نامیدیم میشدند رو گرفتم

حالم خیلی خوبه و خیلی بهتر از قبله

تصمیمای جدید دارم

هدفا همون هدفاس ولی به شکل دیگه!

برای همین میخوام حالت وبلاگ رو عوض کنم 

اینجا همش غر بود و حتی وبلاگ قبلیم

حداقل میدونم دیگه تصمیم ندارم اینقدر غر بزنم!

ولی نمیدونم که ایا پستارو کپی کنم اون وبلاگ؟از اول شروع کنم یا کلا سایت رو حدف کنم از اول؟ یا بزارم بمونه؟ که البته با اینکه بمونه زیاد موافق نیستم :(

یک تغییر جدید دیگه قراره انجام بدم. اهنگامو هذف کردم نه همشون خیلیاشون. موسیقی واقعا چیز قشنگیه بعضی روزا بعضی لحظه های خاص  واقعا گوش دادنشون لذت بخشه مثل پیاده روی یا تو دور دور(البته قبلنا:///) و وقتی که خیلی خوابت میاد و میخوای تا صبح بیدار بمونی و کار بزنی و... ولی اینکه ادم هر روز گوش کنه یک اعتیاده داشتم فکر میکردم چه وقتایی از دست دادم که فقط یک بار دیگه یک اهنگ رو گوش بدم یا دست از کارم کشیدم که فقط اهنگ گوش بدم در حالی ک تصمیم بر این بود با کار اهنگ گوش بدم و...


برای همین اهنگامو پاک کردم یکی اینکه دیگه دوسشون نداشتم یکی اینکه یک پلی لیست جدید و مطمئن میخوام برای خودم درست کنم برای همین زمان های خاص


الان دقت میکنم اخیرا هم چقدر اهنگای الکی و چرت وارد اهنگام شده بود که خب در طول زمان برام قشنگ شده بودند این اهنگا اینجور اومدن داخل پلی لیست که وقتی دیگران حرف میزنند بفهمم :) یا هی دیگران میگفتن این اون و منم دانلود میکردم ببینم چیه :* و موند خب حداقل اینو میدونم که دیگه تصمیم ندارم لیتو و وانتونز و... گوش بدم هرچند بعضی از اهنگاشون واقعا قشنگن :)


در مورد پستای قبلی هم نظراتتونو بگید لفطا

چقدر اینو دوست دارم احساس میکنم حرف دلمه... من عاشق اهنگ سیو میشم و تو موزیک ویدیو یک تیکه نوشته سیو می هی...


دارم کره ای یاد میگیرم

این طلسمو شکستم از هفتم هشتم میخواستم ژاپنی یغد بگیرم هر دفه گفتم اول انگلیسی بعد هر زبانی دلم خواست ولی من از انلگیسی بدم میاد و این باعث نفرتم از زبان شده دیکه بیخیال شدم کامل میخوام کره ای یاد بگیرم


امروز خیلی باشگاه حال داد اولش گفتند فردا تعطیلیم بعد جیغ انرژی گرفتم خیلی  بعد یکم از نظر خودم پیشرفت کردم چند حرکت جدید تو مبارزه زدم و استاد خیلی از جاخالی کیف کرد ایندفه تصمیم ندارم فقط بزنم اینو فهمیدم سر خدیثو خیلی راحت میتونم بزنم و چپ و راست میزنم وقتی با هانیه افتادم فهمیدم کلا قلق حدیث رو دستمه به خاسر همین روند بازیمو عوض کردم حدیثم روند بازیشو عوض کرد جذاب تر شد 

استاد همینجوری همه رو داره با من میندازه هردفه هم به دیکران میگه میخوای بهترین باشی باید با یکی بهتر از خودت مبارزه کنی بعد منو اشاره میکنه :/// بعد من بدبخت باید با استاذ مبارزع کنم عه:((( ولی خب اینم خوب شده واسه من مثلا مهدیس کوتاه تر از منه کوتاهتراز خودم مبارزه نکردم یادم باشه دور باشم ازش خواست رقص پاشو عوض کنه بزنم جاخالی باید تمرین کنم


میخوام از اسن به بعد واقعا بدید تمرین نگاه کنم قبلا به دید مبارزه واقعی نگاه میکردم الان که ب دید تمرین نگاه میکنم سعی میکنم چیزایی که تاحالا ت‌ مبارزه نزدم بزنم و فرصتشو ایجاد کنم مثل همون که روند بازیمو تغییر دادم مجب.ر شد تغییر بده و فرصت بهم داد هرچند خیلی هم بهش فرصت دادم و همین که فقط لمس کرد امتیازشو گرفت ولی تمرینه مهم همینه الان یاد میگیرم

از این به بعدم میخ.ام فیلمای تکواندو رو ببینم چون هاپکیدو واقعا کمه وحرکات دفاع شخصی رو تمرین بیشتر کنم


اهاهقدر عاشق کره شدم:)))


خیلی حس خوبی داره ابجیاتم مثل خودت خل باشن ابجی بزرگم زهرا اونم اکسوال:)))


من اول از همه با اکسو اشنا شدم بعد که الان بی تی اس بی تی اس میکنم میگه چی شد هاهااا تو بیو اینستا هم زدم ارمی:)) گفت ارمییی هاااا


دوماه پیش دوستم اول گفت سه ماه پیش تولدته... شوک بزرگی بود. نصفش گذشت؟ راضی نیستم ولی ناراضی هم نیستم.

داشتم فکر میکردم برای تولد خودم یکی از این دوتا کتاب نفرتی که تو میکاری و کتاب هردو در نهایت میمیرند رو بخرم :) هدیه برای خودم.شاید رمانای جذابی باشند. داشتم فکر میکردم چقدر چیز میز دوست دارم... چقدر میز میز میتونم درست کنم و یکم اتاقمو جذاب تر از الان بکنم.

بابام که اجازه نمیده اتاقمو رنگ کنم. شاید خودم با همین گواشام برداشتم دیوارو خط خطی کردم... خط خطی... هیچ طرحی نه خط خطی... با گواشای پارس بدرد نخور هم. بعدش هم پاک کنم البته اگه بمونه ینی امکان موندن باشه خیلی خوب میشه... میدونی اصن دیگه اینم نمیخام. دیگه نمیخام اتاقمو رنگ کنم. گفتید تابستون, تابستون داره تموم میشه. دیگه منتظر شما نمیمونم خودم استینامو میزنم بالا و یک بار هم شده اتاقمو رنگ میکنم و یک روز کیف میکنم... نه نایلون و از این حرفا هم نمیزارم.

دیگه چی دلم میخاد؟! جینگیلی مینگیلی های گیتار... خیلی صدای گیتار رو دوست دارم ولی دوست دارم پیانو یاد بگیرم. درسته میدونم تا وقتی خونه ی پدری ام عمرا امکانش باشه... ولی میتونه جلومو بگیره که چیزای کوچولو ازش جمع کنم؟! امروز خونه ی زهرا موقع عکاسی از محصولات یکی از چیزایی که عکاسی کردم یکی از این گوگولی های گیتار بود :) خیلی دلبر بود.


دیگه؟ دیگه یک ساله قراره برام میز بخرید. من که رو میز عمرا بشینم کار کنم ولی بودنش دلگیرمیه... چیدن وسایل روش دلگرمیه. میدونم هنوزم قصد خریدش رو دارید برام... دیدم. اره دیدم ولی هیچوقت نمیجنبید. مهم نی اینم خودم دست به کار میشم کل تهران رو زیر و رو میکنم تا یک میز مناسبی که میخام و قیمتشم مناسب باشه پیدا کنم.


دیگه... خیلی دوست دارم کوثر :)



فردا هم دارم میرم باهاشون طالقان فقط به خاطر شکم! چون یک عالمه چرت و پرت جاذاب خریدن! راحت خر شدم نه؟! 

سارا قرار بود بیاد باهم باشیم نشد و من تنهای تنهای :)) من میدونم فردا میرم میشینم سرم تو موبایل!

دیگه چی بگم؟! چرا اینقدر حرفم نمیاد؟ 

لعنت به هر چی خوابه! کاش میشد اصن نخوابید! چرا الان من باید برم بخوابم؟!

این جایی که الان دارم مینویسم عوض شده! شکلکم گذاشته!! :))

چرا من اینقدر عاشق خیارشورم؟!





خیلی خوش گذشت... ساعت سه خوابیدم 6 بیدارم کردند گفتند تو اتوبوس بخواب ولی مگه تونستم! همش با زهرا حرف زدم. زهرا ابجیم. میترسیدم دست به موبایلم بزنم یک خط کم شد ولش کردم:/ میخواستم تا شب بمونه...

بعد رفتیم اونجا همون اول یک دعوا شد بین مسئول و فرمانده. مسئول اونجا و فرمانده خخخ خیلی بداخلاق بود مسئول اونجا. (فرمانده پایگاه خودمون نه پایگاهی که رقیه میره ://)

بعد ما جدا شدیم رفتیم گشتیم یک جا نزدیک رودخونه که سایه باشه پیدا کردیم نشستیم. تا نشستیم گفتم خب لخت شیم! همه خندیدند. :/ رفتیم یکم تو آب ایقندرررررر ابش یخ بود که نگو زهرا یک چیز اورده بود که بادکنکه پر اب میشد میزدیم به هم میترکید طرف خیس میشد:/ رفتیم پیش بقیه  ولی عمل نکرد! سمت اونا ماسه ای بود بعد یکی از پسرا با ماسه ها خودشو دفن کرده بود. ناهار خوردیم مقنعمو در اوردم مامان گفت شاید مرد بیاد:/ منم گفتم شاید مرد نیاد! والا:/ عه! 

 رفتیم توی نمازخونه یکم استراحت کردیم بعد رفتیم پیش بقیه کلا نشستیم... بعد داشتن یک چی میخوندن نمیدونم اخرم مولودی خوندن و سینه زدن :///من هم فقط پوکر بودم و چیپسمو میخوردم:// (با مسجد میرید مسافرت همینه دیگه) 

بعدش هم رفتیم تو اب باز همه حمله کردیم به خانم شیر زادی کامل خیسش کردیم... همینجوری یکی یکی خخخخ بعد من دیدم زینب و دوستش اون پشت خیلی راحت با اسایش نشستن رو سنگ مارو تماشا میکنن رفتم از پشت خیسشون کردم ههه دوستش نامردی نکرد تلافی کرد. لینای خر هم سه تا بطری خالی کرد رو موهام:// لعنتی مو دیر خشک میشه! هیچی دیگه کامل از سر تاپا خیس شدیم :) منم مقنعمو در اوردم حوله گذاشتم رو سرم مامانم گیر نده:/ اخر سر هم اب بازی تموم کردیم دیگه هیچی رو سرم نزاشتم رفتیم لباس عوض کردیم. ههه بعد نمیدونم یادم نمیاد کی گفت تو دیگه خیلی راحت شدی! خخخ خوب بود بابا چیه مرد که قرار نبود بیاد! این چه مسخره بازیه؟ اصن ما زنا واقعا چه گناهی کردیم؟ فقط دوباره اون سخنرانه بیاد مدرسمون اون حرفارو بزنه... راستش اون موقع بعدش میروردی پرسید از حرفاش راضی ای گفتم اره جز این تیکش که در مورد لباس بود. اون موقع با حرف زهرا قانع شدم ولی الان باز حرف خودمو میزنم. چون در همه شرایط این جوری نی و حرفش چرررررت محض بود.

یاد بچگیام افتادم اخرین شمال قبل از جشن تکلیفم... یاد حال و هوای جشن تکلیفم و بابام برای جشن تکلیفم گفت برات جشن بگیریم یا شهر بازی؟ من گفتم شهربازی... یاد اینکه چقدر ذوق داشتم نماز صبح بخونم! اخه بیدارم نمیکردند میگفتند بقیه نمازارو بخون...

  بعد اون اتفاق دیگه مسافرت نرفتیم... حتی مشهد که سالی دوبار میرفتیم! دوساله یا سه ساله؟ 

بیخیال رفتیم من اهنگ گوش کردم بازی کردم یا تو راه انیمه توکیو غول دیدم. بعتد دیدم عه! شب شد بیرون چه قشنگ شده :) هیچی برگشتم دوباره اهنگ گوش دادم و بیرون رو تماشا کردم که خیلی خوشگل بود... چون تازه وارد شهر شده بودیم شب بود خیلی واقعا خوشگل بود :)

چقدر شب رو دوست دارم :)) خیلی داشتم کیف میکردم اصلا دلم نمیخواست برسیم... چیپس و پفک و تخمه هم داشتم میخوردم و لم داده بودم نمیدونم چرا رفتنی اینقدر سیخ نشسته بودم! اخه تکیه هم خیلی عقب بود نمیتونستم درستش کنم. داشتم تو صندلی خودم پادشاهی میکردم :))


دیگه 9 یا 10 رسیدیم یادم نمیاد. بابام هم همش گفت خب بهونه ی خوبیه خوابت مرتب شه! نمیدونم چراااا اینقدر به خواب من گیر میده! بعضی وقتا حس میکنم تنها وظیفش توی این جهان اینه که خواب من رو منظم کنه!  فقططط به خاطر همین به این دنیا اومده!



+ گفتم تاحالا شده یک بار به خاطر خودمون خانوادگی بریم شهر بازی؟ یادم اومد اخرین بار همون 9 سالگیم به خاطر جشن تکلیفم بود... دیگه یادم نمیاد یک بار به عنوان شهربازی خانوادگی بریم بیرون... شاید مثلا تو مسافرتا اگه تو راهمون باشه یک بار بابا مارو برد از اون بپر بپریا یا یک بار یک چی بود عین سقوط ازاد بود یا از این مدلیا...


کاش امشب بشه. یک لحظه حس کردم بابام حرفمو شنیده :)

مسابقم کنسل شد... منو میگید؟! مثل یک بادکنکیم که هی داشت بادش کم میشد بهش سوزن زدن!

نمیدونم فازم چیه با اینکه میدونستم برای مسابقه باید ناخونامو کوتاه کنم ولی داشتم بلند میکردم سه هفته بود کوتاه نکرده بودم بعد همین امروز که گفتند کنسله ناخون گیر برداشتم ناخونامو کوتاه کردم! مغزم اتصالی کرده فک کنم! ولی دیگه ناخونامو لاکامو این جینگیلی وینگلیاهم نمیخام.
رژ لبمم دادم به آبجیم از دستش افتاد به فنا رفت. چرا؟! هر دفه میگی دیگه هیچی به دیگران نمیدی ولی باز میدی , *-* توش! 
دیگه چی بگم؟! حرف دارم ولی اصن حرف زدنم نمیاد.


بهم اجازه نمییدن برم :( منم نمیام مسافرت! نمیرم! نمیرم! فک نکنن چون مسابقه کنسل شد مسافرت میام! من هیییییچ جا نمیام میمونم تو خونه.
 استاد هم الکی همش دلداری میده که اره تو خیلی خوبی ضرباتت عالیه مبارزت خوبه اگه میومدی میتونستی مقام بیاری با همین اینایی که قراره باهاشون مسابقه بدی استانی میخوری اونجا شکستشون بده :( نمیخام :((
 کمربندم افتاد همون شهریور... میدونم آره میدونم که در حالت عادی باید آذر کمربند آبیمو ببندم! اره میدونم تا الان سه ماه زودتر کمربندم جلو افتاده. اره میدونم ولی ببین! اگه اینو برم یک ماه زودتر اگه کشوری هم مقام بیارم باز هم کمربندم جلو میفته اولای سال دیگه کمربند مشکیمو میبندم نه آخرای سال! خیییلی فرقشه خیلی! مامانم میگه خب اصن فرض کن حالا مشکی ای! میخوای چیکار کنی؟! گفتم میخام برم نینجوتسو گفت خب الان برو! الان نمییییتونم ول کنم. یک سال تمام زحمت کشیدم چجوری ول کنم؟! اصن بدم میاد نصفه ول کنم مشکیمو میگیرم میرم نینجوتسو. اصن اشتباه من همین بود که پارسال میخواستم برم نینجوتسو نباید کوتاه میومدم باید هرجوری شده میرفتم. نه اینکه حالا بگم خب هاپکیدو میرم!
هیچ جوره راضی نمیشه. میگه منو بابات راضی نیستیم حالا میخای برو. ینی چی! ینی چی! بهش میگم خو راضی شو گفت نمیتونم خب دلشوره دارم بلا سرت بیاد اونوقت چی!

میگه حالا مشکیتو اصن گرفتی پول داری بری نینجوتسو؟! :// میگه پارسال شهریه اش هشتاد تومن بود الان که دختران نینجا اومدن ببین چقدر افزایش دادند!


لعنت به هرچی پوله لعنت لعنت لعنت.