-
2 راه بیشتر نداریم! (دزد و پلیس)
سهشنبه 4 تیر 1398 23:59
باز شب شد و من حالم خوب! نگا وقتی شب میشه دو گزینه وجود داره! حالم بد باشه و روزم بد! حالم خوب باشه و روزم بدتر! نمیدونم رابطشون چیه ولی همیشه همین بوده! الانم اون شباییه که حالم خوبه ولی باید برم بخوابم! باید برم بخوابم چون بابام میگه! باید برم بخوابم چون فردا قراره برم انقلاب. درسته برای کار میرم ولی میفهمی؟ تجدید...
-
21
سهشنبه 4 تیر 1398 19:21
این پست http://7tag.blogsky.com/1398/04/04/post-960/%D8%AF%D8%B3%D8%AA-%D8%AF%D9%88%D9%85 واقعا حرصمو در میاره خییییییلی در میاره! خیلی جاها نفرتم از زن ها از مردها هم بیشتر میشه خیللللللی بیشتر به همین علت!
-
آهنگ always be with you از scorpions
سهشنبه 4 تیر 1398 18:46
داشتم اینو گوش میدادم یهو مامانم گفت به ما هم بگو بخندیم متوجه شدم که لبام تا بنا گوش باز شده :) خیلی این اهنگو دوست دارم. با اینکه خیلی جاهاشو متوجه نمیشم :/ زبانمم باید تقویت کنم! من تیکه اخرش که میگه رو خیلی دوست دارم All through the years We find our way to a better day No more tears I promise you I'll be with you...
-
خواستگار
سهشنبه 4 تیر 1398 16:16
هرجوری فکر میکنم میبینم باهاش نمیتونم به ارزوهام برسم! کمکی به رسیدن بهشون نمیکنه هیچ شاید حتی مانع هم بشه! نمیخاد کمکی باشه نباشه مانع نباشه مثل بابام برای هر چیز کوچیکی اول از همه باید یک سال اونو راضی کنم فرصت بپره! هرجوری فکر میکنم یک جواب میاد تو ذهنم نه! ولی ارزششو داره که یک جلسه دیگه هم باهاش حرف بزنم. جلسه ی...
-
ایران
سهشنبه 4 تیر 1398 14:16
این پست تو چرکنویس بود گفتم پستش کنم وقتی بچه ها حرف میزنن که میخان برن خارج و تلاششون رو میکنن برن خارج. تو کتم نمیرفت که چجوری جای دیگه ای جز ایران میتونن زندگی کنن؟ نهایت با حرفاشون قانع شدم اره دیگه نهایتش برا تحصیل بریم و برگردیم. ینی چی تا اخر عمر؟ چجوری میتونی فکر کنی تا اخر عمر؟ هرجوری فکر میکنم میبینم دوست...
-
من میگم نره تو میگی بدوش!
سهشنبه 4 تیر 1398 13:26
خیلی جاهای زندگیم حس کردم بابام خنگه. مثلا یکی از دلایل این بود که من حرف بابامو به عربی میفهمم ولی هروقت اومدم جوابشو بدم گفت عربی بگو و خودشو میزد به نشنیدن تا من مجبور بشم عربی جوابشو بدم نه فارسی! منم عربی حرف زدن صفررر مزخرف و خنده دار! میدونم اینکار برای این بود که زبان عربیم تقویت شه ولی همیشه با این کارش حس...
-
20
دوشنبه 3 تیر 1398 21:02
حوصله هیچکاری ندارم حتی نوشتن. اومدم همینو بگم خخخخ
-
و باز خواستگار
یکشنبه 2 تیر 1398 21:18
-
یادم نمیاد عدد رو باز D:
یکشنبه 2 تیر 1398 14:18
داشتم اتاقمو مرتب میکردم به این نتیجه رسیدم که واقعا اون بلوز ها و لباس هایی که موقع خریدنشون با مامانم بحثم میشد که سبزه یا ابی واقعا سبزه! اره اعتراف میکنم من قبل گرافیک کور رنگی داشتم ابی رو سبز میدیدم سبزم ابی! و چقدر لباسای سبز و ابیم زیاده! و البته قرمز که همش از ابجی بزرگه رسیده خخخخ. داشتم مصنوعی گریه میکردم...
-
19
یکشنبه 2 تیر 1398 00:09
بیدار بودم از شدت استرس ابه:/ اخرش بابام اومد بیدارم کرد بعد مامان اومد شدید بد بیدارم کرد بعد لج کردم اب ریخت روم دیگه خیلی لج کردم گرفتم خوابیدم! حالا تصمیم داشتم پاشما! ولی اگه نمیخوابیدم تا خود شب باز سردرد داشتم! سرم بهونه کم نداره برای سردرد! پاشدم رفتیم سر اون خونه ه بعد یک بسته کار گرفتیم. بعدش هم رفتم خونه ی...
-
آلا
شنبه 1 تیر 1398 00:33
چند روز پیش الا رو جلو خونه دیدم خیلی رهگذر. خییلی شدید دلم براش تنگه خیلی زیاد. از اون روز که دیدمش هر کی رو از پشت میبینم فکر میکنم اونه. کاش منو ببخشه! چقدر بعضی وقتا دلم میخاد اب شم هم خودم هم خاطراتی که به جا گذاشتم. سه روزه دوباره اماره بلاگ اسکای کار کرد الا نیهو متوجه شدم چون اون 04 شد 71 :/ یادم نمیاد دیگه چی...
-
تابستون
شنبه 1 تیر 1398 00:13
تابستون از همین الان شروع شد! هیچ بهونه ای هم نی هم شنبس اول هفته هم یکمه اول ماه هم تیره اول فصل! ولی ببین کی گفتم! بخوای اینجوری پیش بری یک هفته بیشتر دوم نمیاری! اخه این چه برنامه ایه ریختی! باید همین امروز عوضش کنم! ابجیم تهدید کرده که اگه نیام روم اب بپاشن که نخوابم که پاشم برم عکاسی که رمو بده بشینم عکساروفتوشاپ...
-
یادم نمیاد عدد رو
جمعه 31 خرداد 1398 23:50
یادم رفت:) چقدر بسته ی اموزشیشوم کمه! دو جلسه باز شده که خب تا الان که چیز جدیدی یاد نگرفتم! تعریف میزانسن و دکوپاژ که تو کتابا خونده بودم! فکر کنم به همون کتابا و پی دی اف تکیه کنم چیزای بیشتری یاد بگیرم در مورد کارگردانی:)) ولی خب میگن نگید! تازه پدرم در اومد تا دیدم همش قطع میشد بعد هم باز ادامه غر زدنا که مرتب کن...
-
18
جمعه 31 خرداد 1398 02:00
واقعا نیاز دارم یکی پیشم باشه. یکی یزنه تو گوشم بگه بسه دیگه هرچقدر خر بازی دراوردی. بزنه توگوشم بگه به خودت بیا. بزنه تو گوشم بگه ببین همه ی این حسا مهم نی. الانه که اذیتت میکنه بزرگ میشی یادت میره! بزرگ میشی بهشون میخندی! که سر چه چیز مسخره ای داشتی عذاب میکشیدی ولی دارم میکشم و هیچکی نمیفهمه:(( دلم میخواد برم بشینم...
-
خواب و نون
جمعه 31 خرداد 1398 00:28
عنوان دیگع ای به ذهنم نرسید! بعضی وقتا اینقدر بیخوابی میزنه به سرم که دلم میخاد برم قرصای ابجیمو بخورم! نمیدونم چین ولی خیلی زود خوابش میگیره :(( اون روز که یهو فاطی تصویری گرفت وای چقدر ضایع بود. وااااای! یادم رفت چی میخواستم بگم :/ اها وسط دعا خوندن مامانم بود همون شعر قشنگی که همیشه بعدش سردردم خوب میشه تو ادامه...
-
بی پولی
پنجشنبه 30 خرداد 1398 23:34
تو اشپزخونه اومدم اینجوری میکنم یک روزی که پولدار بشم میرم از همه نوع چیپس میخرم میام! مامان هم یک نگا بم کرد و یک وایی تو دلش گفت و گفت خب من پول میدم ولی فقط باید چیپس بخریا! گفتم باشد :) و اینگونه قرار شد بم پول بده برم چیپس بخرم. ابجیمم هرچی بم میگه بهش میگم پول ندارم اول بهم گفت کتاباتو بگرد :( تو کتابام یک عالمه...
-
17
پنجشنبه 30 خرداد 1398 23:25
خاهر اون یکی زنه اومد دیوار ما و بقیه دیوار خونه ی :/ خونه شد رسما! اتاق مامان رو تمیز کرد. بعدش هم هیچکاری نکردم! خواستم دو جلسه ی اول کارگردانی شگفت انگیزان رو ببینم که بابا فتیه که به فارسی چی میشد؟؟؟ اها کشو رو درست کرد گفت برو اون مزبله رو جمع کن! منظورش لباسا و وسایلا و ... بود :)) بعدشهم من تمیز نکردم و پاشدیم...
-
16
چهارشنبه 29 خرداد 1398 22:09
باشگاه یک دختر جدید به اسم ملیکا اومده امسال میره نهم چقدر به کسایی که میرن نهم و میرن دهم بهشون حسودیم میشه :(( حیف که من این دوره رو گذروندم و چقدر با حال افتضاح گذروندم :(( لاکامو بچه ها دیدن فک کردن که کاشتم هی میگفتم به خدا ناخون خودمه:( اینقدر خوب ابجیم برام لاک زده :(( رفتم حوم اومدم بیرون مال دست چپم پاک شدن...
-
15
سهشنبه 28 خرداد 1398 23:21
زنه اومد خونمون دیوار اتاق مامانم رو تمیز کرد. بعد من رفتم خونه ی زهرا عکاسی. بقیه اجیا اومدن. لاکامو گرفتم و زهرا برام لاک زد ابی از این شیشه ایا خیلی خوشگه. رفتیم بیرون پیتزا خوردیم و بابا یک دونه فلافل هم خرید :) عاااااااشق فلافلم. دایی زنگ زد. بعد ابجیم میگه یک ماهه پسررو سر کار گذاشتم بعد نگا کردم دیدم اره! چو...
-
14
دوشنبه 27 خرداد 1398 20:05
میخام تا شروع برنامه ها کار هنری دلخوااااااه بکنم. ولی الان در مرحله تنفرم تنفر! مخصوصا که سه شنبه خودمو کشتم و کل شب بیدار موندم و خوابم هنوز سرش منظم نشده معلم نیومده! خب تو که میخواستی نیای چرا گفتی بکشیم نمره میدی؟ من به نمره ی طراحیم اعتراض میکنم. نمیدونم اعتراض کنم کمتر نکنه یا سال دیگه بام لج نیفته :(( اصن خیلی...
-
وب اصلیم :) شگفتا شدم
دوشنبه 27 خرداد 1398 20:01
-
13
دوشنبه 27 خرداد 1398 11:21
از خواب ناز بلند شدم. به اتوبوس نه و دو دقه ای نرسدیم با ده دقیقه ایه رفتم! چون اتوبوس دیرکرد فقط کتابای کتابخونه رو دادم رفتم مدرسه ی سارا نا نداشتم اون همه کتاب رو حمل کنم واقعا سنگین بودند. توی خیابون روبه روی مدرسه قبلی مهشید رو دیدم باهاش سلام و احوال پرسی کردیم بعد گفت همه رفتن! همین شد ترسیدم تا خود مدرسه بدو...
-
12
یکشنبه 26 خرداد 1398 20:08
10 بلند شدم. جلوی چشم همش تار بود برگشتم خوابیدم تا 2 . مهمون اومده بود انگار وقتی بلند شدم رفته بود. خب مهم نیست این. بعدش هم همینجوری ولو خوابیده بودم. نای هیچ کاری ندارم باز. پاشدم رفتم خونه ی جیدو دایی گفت که اوکیه منم زنگ نزده رفتم اصلا حواسم نبود! واقعا حواسم نبود بی بی میخواست بره دکتر! و ده دقه فیلم دیدیم و...
-
فن پیج
یکشنبه 26 خرداد 1398 02:08
دیروزی که گذشت سالگرد فن پیجم برای رامبد جوان بود.۱۵ june سال ۲۰۱۶ ادم با کدوم حماقتش فن میزنه؟ چقدرررر زود گذشت. کسایی که فن میزنن برای یکی دیگه رو درک نمیکنم. همون وقتو بزار پای خودت یکی بهتر از اون شو. خودمم درک نمیکنم!! ولی میدونم برام انگیزه بود. برای شروع.
-
11
شنبه 25 خرداد 1398 15:44
از صبح چهار تا پست نصف کاره نوشتم که همشونم معلوم نی چی نوشتم! هوم! هیچی همینقدر بگم که لجم گرفته. اصنشم تصمیم دارم کل تابستون برم بکپم اون ته اتاقم بیرونم نیام! حتی مرتبشم نمیکنم! تو همون کثافت لای وسایلا و کتابا و لباسا و.. زندگی میکنم! خاستگاره هم اومدبا همون وضع باهاش حرف میزنم! بزار بیاد ببینه اومده خواستگاریه...
-
10
شنبه 25 خرداد 1398 01:03
چقدر از وقتی که مدرسه تعطیل شده پست گذاشتم!! نمیدونم ولی دلم میخاد بنویسم خب :( دهه! نمایش فیلم فهرست سیاه رو در اورد منم دیدم عه این کچله! که خیلی ازش بدم میاد هی زور زدم خدایا اینو کدوم فیلم دیدم؟ بعد که فیلم تموم شد سرچ کردم دیدم نصف فیلمایی که دیدم توش هست! از اندرزگیم گرفته که جدیدترینش بود تا دیکتاتور! عا هوگو...
-
9
جمعه 24 خرداد 1398 22:09
رفتیم مامان گفت فقط 8:30 برمیگردیم کار داریم! ینی یک ساعتو نیم نیم ساعت از وقتمون فقط صرف پیدا کردن فیلم یک ساعت و نیمه گذشت! ما فیلممون اماده بود ولی دوساعته بود. اخرم تا نه و نیم موندیم و بابام هنوز تو فرودگاهه برنگشته! هه میشد فیلم خودمون رو ببینیم! فیلم دیدیم نامحدود دیدیم یک بار دایی بهم گفت گفتم چیه گفت اولش...
-
8
جمعه 24 خرداد 1398 16:05
کتابای کتابخونه دارن جریمه میخورن (گریه) نا ندارم ببرمشون زورم میاد. ایندفه بقیه قسمتای آذرک رو نمیگیرم میخام تو کفش بمونم :// خوابم نمیبرد دیشب باز سرم داشت منفجر میشد رفتم پیش مامان زینب بلند شد با پتو و متکاش اومد گرفت خوابید دیدم عه اینجوریاس؟ منم بغلم مامانم خوابیدم :) یک تونستم خوب بخوابم که نگو:)) میخام کتاب...
-
پسرک
جمعه 24 خرداد 1398 02:09
مامانم اومده حرف میزنه میگه ارم متعصبی نیست خشک مذهبی ای نی. اینو از اینکه با دانشگاه مخالف بود و گفتیم الان میزارن میرن و قراره بیاد هم میشه فهمید! سید باش حرف زده که این فلانه بلتانه و اینا و مامانم با سید. ولی من یکی از فانتزیام همیشه این بود که با شریک زندگیم برم سینما! بعد این نمیخاد با من بیاد؟! بعد برگشتم به...
-
رد رد
جمعه 24 خرداد 1398 01:16
بطری رو برداشتم دلستر انگور بود. یک کباب برداشتم همین جوری تو خونه راه میرفتم. این بلوز مشکی لشه که مامان ازش متنفره هی میگه نپوشش پوشیدم و شلوارک! حس لاکچری بودن بهم دست داده بود. مامان ازش متنفر نی فقط نمیزاره مشکی بپوشم نمیزاااااره! به خاطر اون خرررر. من عاشق مشکیم ینی محرومیتی بالاتر از این تو دنیا به نظرم وجود...